اون زمان یادمه مادرم انقدر حرصشونو خورد سکته کرد اون سالها همش نفرینش میکردم وچشم دیدنشو نداشتم همسنیم،و اون موقع هاا میگفتم خدایا اگه روزی من اونو بخشبدم منو نابود کن چون بهترینارو براش گذاشتیم،الان چند باره انفاقی تو هروسیو مهمونی و اینا همو میبینیم جور شدیم حرفی از عذر خواهی و دلداری هم نزدیم اما از ته دل اونجور نیستیم اما حرف میزنیم،ما مثل دوتا دوقلو بودیم ازبس بدی کرد نابود شد روحیم،نمیدونم چیکارش کنم نمیتونم از ته دل ببخشم و خیلیم اعصابم خورده که راحت کناربیام
ببین من یه پیشنهاد بهت بدم؟ خودم وقتی انجامش دادم توی زندگیم معجزه کرد.
قبل از هر تصمیمی چند دقیقه وقت بزار و برو کاملاً رایگان تست روانشناسی DMB مادران رو بزن. از جواب تست سوپرایز می شی، کلی از مشکلاتت می فهمی و راه حل می گیری.
تازه بعدش بازم بدون هیچ هزینه ای می تونی از مشاوره تلفنی با متخصص استفاده کنی و راهنمایی بگیری.
توی کتاب شفای زندگی میگه باید ببخشیدی تا رها بشی میگه کل مریضیای بدن برای همینه من دیدکسایی که نمیتو ...
اخه شوهرشو خودش پر کرده علیه ما بعدم اصلا دوست ندارم رفت امد کنم چون ادمی که بعد اون همه خوبی پدرمادرم لگد زد بازم میزنه،فقط میگم جاهایی مجبوریم باهم باشبم نمیدونم چه کنم
چه مادربزرگی.... اخه چقدر انرژی داشت چند سالش بود؟
باور کن زیاد یادم نیست خب الان خالم چهل سالشه احتمالا چه سالش بوده تازه چند سال بعدشم یه عمو دیگمم اورده اخه دوتا شوهر داشته شوهر اولش و بعد برادر شوهرش