به حرفای من گارد نگیرید حرفای من فقط یک مثاله برای اینکه ببینید چجوری یه آموزش تو ذهن بچه هک میشه و تاکجاها همراهیش میکنه و نقش مادر بیشتر درک بشه من مثال مذهبی زدم شما چیزا دیگه تصور کن
شاید کوچک تر از اون باشم که بخوام مادری رو نصیحت کنم
و شاید کمترین جایگاهی باشم که بخوام نظر بدم
اما تجربمو میگم بهتون
که من مدیون مامانم هستم
ازش ممنونم که تو بچگی بجای اینکه منو به حال خودم ولم کنه یا راه های دیگه رو جلوراهم بزاره مسیر درستو بهم یاد داد
از چه لحاظ میگم؟
از اینکه یادمه تو قرآن دوره ابتدایی سوره حمد و اذان و اقامه و توحید نوشته شده بود مامانم یکی یکی انگشت منو میزاشت و خط می برد جمله جمله میخوندم و حفظ میکردم و دیگه تونمازامم خب میخوندم دیگه استفاده میشد
بعد از اون دوره من کلاسا زیاد رفتم قرآن زیاد خوندم آموزش زیاد دیدم اما خب هیچ کدوم به اندازه اون آموزش اولیه تو بچگیم موندگار نشده
ولی چیزی که الان منه ۲۳ ساله سرنماز وایمسیم حمد و سوره میخونم تو ذهنم مونده
همون صفحات قران و هدیه های اسمان ابتدایی من هستش یعنی وقتی حمد میخونم دقیقا صفحه کتاب درسیم تو ۷سالگیم خط به خط میاد جلو چشمم با صفحه آرایی و معانیش
وقتی توحید میخونم چیزی که تو بچگی اموزش دیدم توذهنم تداعی میشه حتی یادمه تا فلان آیه این صفحه بود بقیه آیات صفحه دیگه
بصورت کلی میگم ذهن بچه مثل لوح بی خط و خشه سفید و دست نخورده هست
اونی که این لوح رو پر میکنه مادر هستش دیگه بستگی داره چه آموزشی چه چیزی از خودش یادگار بزاره
خواستم بگم چیزای خوب براش وقت بزارین که مثل من بعد ۲۳ سال باهمون چیزی که از بچگی یاد گرفتم و توذهنم هک شده و داره مسیر زندگیمو میسازه جلو بره