انگشتر طلا نداری بندازی داخل اب یکم بمونه بعد ابو بخور میگن استرس و ترس از بین میبرع
من باز تو ماشین بودم ساعت شش صبح هوا یخخخ تاریک زمستون میرفتم سر کلاس دوتا معتاد ی بنده خدا رو داشتن با چوب محکم میزدن فک کن تو اون هوای سرد بدن ادم خشک میزدن راننده سرعتو کم کرد این بدبخت خودش انداخت داخل ماشین یهو گازو گرف اون احمقا اجر پرت کردن سمت شیشه ماشین اینم میگفت بدنم درد میکنه دارم میمیرم دارم میمیرم فقط راننده پیادسش کرد دم بیمارستان و رفتیم انقددد حالم بد شد انقد ترسیدم میگفتم خدایا شکرت دستشون ب در نرسید باز کنن بیان تو