به نظرم تا حال روحیت ،بهتر نشده اقدام نکن
من الان باردارم
یک جوری حالم بده،صبح از خدا مرگ خودمو میخواستم
نذار افسردگی بگیری
من اومدم نظرتون رو بدونم چطور میشه جنینی که ندیدیش سقط بشه و بعدش ناراحت بشی؟ میشه احساس درونیتون رو بگید؟ نمیخام قضاوت کنم فقط کنجکاوم
عزیزم🥺
چقده سخته،تا سرت نیاد نمیفهمی
بله درسته
من به خاطر دخترم غمم سنگین تر هم بود،دخترم هنوزم گریه میکنه،هر جا میریم بچه های کوچیک رو بغل میکنه با چه ذوقی،همش آروم تو خلوت هاش گریه میکنه نمیزاره من بفهمم چون میدونه من خیلی غم دارم واقعا تمام سعیم رو کردم نفهمه چقدر داغون شدم،هربار که اسم بچه میاره قلبم تکه تکه میشه،خیلی آرزو داشت و دعا میکرد خدا بهش خواهر بده،انقدر خوشحال بود و آرزوها داشت براش،اون روز دیدم تو دوربین برای خواهرش فیلم پر کرده داره خونه رو براش توضیح میده که قراره بیای اینجا با ما زندگی کنیم و ... دخترم عااااشق بچه هاست
مادری یعنی عشق میریزی به پای اون نهال کوچولویی که میاد تو خاک دلت رشد میکنه بهت چنگ میزنه برای زنده موندن
الهی هیچوقت تجربه نکنی،این عشق تموم شدنی نیست،هیشکی جای او رو برات پر نمیکنه،تو وجودت بزرگ میشه،هر روز احساسش میکنی،هر روز آرزوش میکنی،قربون صدقه اش میری،منتظرشی بیاد
من که دیدمش بعد به دنیا اومدن یه عروسک کوچولو بود یه آدم کوچولو که جون داده بود،مثل یه عروسک خوابیده بود،همین عروسک کوچولوهایی که دختر بچه ها دستشون میگیرن
فرقی نداره دیده باشیش یا نه،اون برای همیشه تکه ای از وجودته
تا 1 ماه و نیم رابطه نداشتیم من خونریزیم طولانی شد تا 2 هفته خونربزی داشتم.بعد از 1 ماه که از سقط جنین گذشت رفتم آزمایش ها و دادم ابنسری زیر نظر دکتر اقدام به بارداری کردم
حدودن از فروردین تو اقدام بودیم و من خرداد باردار شدم دیگه
داروهایی که دکترم میداد رو مصرف کردم
به بچه حس داری خیلی خیلی خیلی زیاد
اینم لگم من خیلی عاطفی هستم
تخت های بغلیم اندازه من ناراحت نبودن،اصلا اشک نریختن،من باهاش تنها بودم خودم به دنیا آوردمش نخواستم کسی کمکم کنه،کلی نگاش کردم و گریه کردم و ازش خداحافظی کردم و به خدا سپردمش،هنوزم دایم براش دعا میکنم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
23 ثانیه پیش
24 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
