دوستان خیلی دلم گرفته فکر نمیکردم یکروز من همچین تاپیکی بزنم.بزارید بگم جریانو.
من الان نزدیک دوساله ک نامزدم.
من ۶ تا خواهر شوهر دارم .اما یکیشون با همه برای شوهرم فرق میکنه.یجوری بگم انگار ایمون سوراخ شده فقط این از اسمون افتادخ.این خواهر شوهرم دوسه سال از شوهرم کوچیک تره .از من بزرگتره. دوتا بچه داره.
سر عقدم با ما دنبال تالار و اینجور چیزا اومده بود فوری اول از همه پرید تو تالار با اون هیکلش انگار اون عروسه. درمورد همه چیم نظر میداد.من ک نمیدونستم انقد موزیه.زیاد اهمیت نمیدادم ولی راستش از درون اذیت میشدم.
بعد هی رومخ من کار میکرد ک زیاد ب داداشم رو نده نزار کاری کنه در حد نامزد رابطتونو حفظ کن تنها نشو زیاد باهاش.منه خنگم فکر میکردم بخاطر خودم میگه. نگو این عقده داشته ک نامزد بودن نمیزاشته با نامزدش تنها باشن و سر جایی رفتن با نامزدش همیشه مشکل داشتن.خب عروسی اونا واسه ۶ یا ۷ سال پیشه .نگو عقده داره .هی میگف اره داداشا (شوهره منو برادر شوهرم) نمیزاشتن شوهرمو زیاد ببینم.هفته ای یکبار جمعه ها اونم نیم ساعت میرفتم جلو در تو ماشین شوهرم میشستم حرف میزدیم.تازع یکی از ابجیارو هم واسه ما بپا میزاشتن ک حواسشون ب ما باشه.ک اخرش این دوروغشم در اومد.نگو خانوم تو نامزدی با شوهرش میپیچوند شمالم میرف.یا زیاد همو میدیدن.فقط عقده داش ک بهش گیر میدادن و ما ازادیم.(خانواده ما دختر ک عقد میکنه گیر نمیدن ک کجا برید چیکار کنید ولی اونا رسمشون فرق میکنه تو عقد خیلی چیزارو گیر میدن) انقد میگف ک داداشمو نبر انقد خونتون نزار شب بمونه انقد.یا باباش میگف. گوش ندادیم ب حرفاشون و شوهرم اصن محل نمیداد هی میومد پیشم تا عادت کردن خودشونم.
اون اولشم ب مامانم گفته بودن برگه سلامت بگیریم(رسمشونه اخه) ما برگه سلامتو دادیم بهشون. بعد همون روزش خواهر شوهره گف حواستو جمع کنا یه هفته قبل عروسیتم ازت برگه سلامت میگیریم.
خودش خیلی چاقه میدونم حسادت داره ب اندامم.اخه هی ب من میگف تو با من فرقی نداری زیاد. شوهرمم گف زن من اگ مث تو بشه طلاقش میدم .
یا یکبار بیرون بودیم سه نفری من بازوی شوهرمو گرفته بودم.اون بیشعورم اومده چسبیده ب شوهرم اونم بازوی شوهرمو گرفته اخر دیدم همه یجوری نگاه میکنن من دست شوهرمو ول کردم خب یکمم راستشو بگم ناراحت شدم معلوم بود کاراشو واسه حرص دراوردن من انجام میده. ک منو شوهرم سر یه موضوعی بحث کردیم و کم حرف میزدم من.دست شوهرو دگ نگرفتم اون خواهر شوهر هم همینجوری چسبیده بود ب بازوی شوهرم. نمیدونم چیشد و چی گفتیم و چ شوخی و خنده ای کردیم یادم نیس، ولی یهو برگشت گف اره واسه داداشم زن زیاده اما منو نمیتونه پیدا کنه من از خون خودشم منو نمیندازه دور.شوخی شوخی میگفتا ولی یه زن فقط میتونه درک کنه ک چ حرصی داشت تو حرفاش.
انقد دلم شکست از حرکتش.شوهرمم چون بحث کرده بودیم چیزی نگف اصلا. این بدتر خوردم کرد.
هستید بگم بقیشو؟؟؟؟؟