من ،با برادرم و همسر و دوتا از پسر عموهام و همسرانشون رفتیم مسافرت بعد یکی از پسر عموهام تازه یک ماهه نامزد کرده و سنتی بوده، ی جوری تو این مسافرت آویزون هم بودن و همو بوس میکردن و دختره فکر می کرد خیلی خاصه ک نگو
بعد احترام میذاشتیم و محبت میکردیم بهم دیگ خب شوخی معمولی هم میکردیم میخندیدیم
هیچی ب این دختره نگفتیم فقط برادرم گفت چ قلی میزنه قلیون میکشی واردیا، یهو ناراحت شد و ول کرد رفت بیرون نشست
منم از اونموقع دیگ رفتم تو خودم و در حد دو سه ساعت اخمام رفت تو هم ک بفهمه ناراحت شدم و دیگه کمتر باهاش حرف زدم
چون ی کمم ناز داشت و اذیت میکرد با ناز و اداش
حالا میگم نکنه زشت شده باشه ومن کار بدی کردم، عذاب وجدان گرفتم