قاسم میخواست با الناز مافی همکاری کنه بفرستتش خارج برای خروج از کشور ۲۰ ملیون میخواست زنگ زد به داییش گفت مریضم پول دوا درمون ندارم ۲۰ تومن میخوام به دوستاشم گفت داییم مریضه پول میخوام دوستاش رفتن کواد کوپترو به تینوش بفروشن داییشم پاشد با دختر داییش اومد تهران ببینن این چی شده خودشو به مریضی زد دوستاش فهمیدن یه ریگی به کفششه داییشم مشکوک شد تعقیبش کرد تو کافه با الناز دیدش زد تو گوشش برگشت
قاسم رف با الناز مافی که بتونه بره فرانسه ولی چون گواهی پایان خدمت نداره باید ۲۰ میلیون وثیقه بزاره که به جواد اینا گف داییم مریض هس و به داییش خودم مریضم جواد اینام مجبور شدن برن با تینوش معامله کنن که جواد گف ۲۴ ساعت وقت بدین قرارداد رو بخونیم و دایی قاسم اومد و فهمیدن قاسم ریگی به کفششه و داییش اینا افتادن دنبالش دیدن رف کافه پیش مافی و اونجا فک کردن قاسم با مافی هس
ما گذشتیم از گناهِ دوستان، اما تو هم دشمنِ ما را نباید دوست میپنداشتی!
الناز بهش گفت همچی اوکی میکنم بری خارج ولی پول نیاز داری اینم زنگ زد داییش گفت مریضم و اینا پول میخوام اوناهم نگران شدن یهو بیخبر از راه دور اومدن ، ب جوادو مسعود هم قبلش گفته بود داییم مریضه پول نیاز دارم اوناهم خواستن برن طرح رو بدن ب همون شرکته که توش کار میکنن... دیگهه هیچی الناز و قاسم قرار میزارن حرف بزنن راجب مهاجرت ک یهو داییش و نامزدش میان می بیننشون و تموم..