2737
2734
دیشب پارمیس حالش بهم خورد همینطوری بالا میاورد انقدر گریه کرد که دیگه داشت بی هوش میشد امروز بازم همونطور بود بردمش دکتر معلوم نیست ویروسه یا سرما خورده شانس منه از اینور امتحانای شوهرم از این ور زایمان برام دعا کنید

ای بابا مژگان فک کنم باید این روزای آخر پارمیسو بسپری به مامانت واسه این میگم که خودت ویروس نگیری یه وقت! البته اگه ویروس باشه ممکنه رودل کرده باشه معده ش ضعیف میشه فرداشم اینطوریه. ایشالا تا پنج شنبه خوب میشه. نگران نباش.

مهراوه خیلی خندیدم از شیطنتای گل پسرت. خیلی بامزه س. البته پدرجان عادت ندارن نمیتونن کنترل کنن و الا مامانا راحت کنار میان! :)

مایا خوشگلم عاشقتم که دستمال میبندی و میرقصی. بوووووس.

نگار خیلی هم بد نیست بالاخره آدما دلشون تغییر میخواد ایشالا که بهت خوش بگذره این روزای سه نفری.

مهراوه این دکترشریعتیه رو نشنیده بودم وقت خوندن یاد اون ایمیل طنزه افتادم که میگفت: دکتر شریعتی و امام خمینی از اون دنیا کارشون اینه که هر روز بیان فیس بوک چک کنن ببینن جمله نغز تازه چی گفتن!
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



سلام


مرسی مهراوه جونو نگار جون و بقیه

نگار جون منم به یاد شما و همراه شما هستمولی تو نوشتن تنبل شدم

عزیزم نگار جون اینقد غصه نخور ایشلا مشکلاتت حل میشه ناراحت نباش..

مهراوه میدونی من کلا خیلی صبورم به شما هم که میام گیر میدم دیگه دلم از همه جا پره میام سر شما خالی میکنم
میدونی چرا محمد ایین اینکاراروکرده بنظر من بخاطر گشنگی بیش از حد بوده اخه مبینم همینطوره وقتی خیلی گشنش میشه یا خوابش میاد به قول خودمون دیوونه میشه همه چی بهم میریزه قاطی میکنه
2742
ممنون ملی جون ماشالله وقتی گریه میکنه دیگه هیچ کسی رو به غیر من نمشناسه


نگین جون خدا نکنه سرما خورده مثل این که دعا کن خوب بشه تا من زایمان میکنم امروز از صبح تا شب هیچی نخورد دیگه تلو تلو میخورد خدا کنه تا 5 شنبه خوب بشه

سلاام دوستهای خوبم و ممنونم که بیادم بودین...ملی جونم تا حالا ناظمی به ماهیه تو نداشتم ...

یکی دو بار اومدم سعی کردم به پستها برسم و همشونو بخونم البته نصفه نیمه اگه این وروجک بزاره...

نازیلا جونم دلم کباب شد واسه سامیار جیگرم ...امیدوارم زودتر خوب شه وقتی گفتی چهاردستو پا میره اشکم در اومد...

مزگان جون به سلامتی بری و با آریو کوچولو برگردین و ترو خدا تموم سعیتو بکن گل دخترمون اذیت نشه...چه اسم نازی گذاشتی واسش ...پیش پیش قدمش خیر و برکت باشه واستون...
آخی طفلی پارمیس استفراغ خیلی بده شربت لیمو با عسل بهش بده مثل آب رو آتیش زود خوب میشه...

راستی نگفتم چرا وقت نکردم بیام...امروز 12 روزه رومینا رو غیر از شب ها و بیرون از خونه پوشک نکردم البته تا حالا نشده بریم بیرون و بیایم تو پوشک جیش کنه یا شب ها ولی خودم میترسم..خودمم نمیدونم چطور یه دفعه اینقدر متحول شده!!!!! خیلی امتحانی لگنش رو دوباره در آوردم و با تعجب دیدم برعکس دفعه قبل خیلی علاقه نشون داد...
البته یه عالمه برچسب خریدم و یه برگه هم بالای لگن زدم که جیش یه دونه برچسب و پی پی 2 تا برچسب جایزه داره...

البته اگر خودم سرم گرم بشه و یادش نیارم نمیگه و وقتی جیش کرد تازه یادش میوفته بگه وای مامانجون جایزه نمیدی گولم زد ریخت تو شلوارم!!

نمیدونین واسه نشستن روز های اول چه فیلمی داشتیم مخصوصا واسه پی پی هر چی کتاب داشت باید میخوندم واسش تا به قول خودش پی پی یواش یواش بیاد..ببخشید خودم هم حالم بد شد اینقدر گفتتم پ....

ولی خدا رو شکر همکاری میکنه فقط امیدوارم زودتر عادت کنه خودش هم بگه...


خدایم....صدایت میزنم ....بشنو صدایم....
نگار جونم تو که اینقدر بهت سخت میگذره واقعا چرا میری سر کار هر بار یادت میوفتم که با گریه میری سر کار دلم میلرزه واست همون موقع که گفتی میخواستم بگم که ارزششو نداره این لحظه ها و خاطرات سخت رو هم واسه خودت و هم واسه یحیی گل بزاری...ولی بازم خودت باید تصمیم بگیری خونه موندن هم سختی های خودش رو داره...

مهراوه جونم من خودم تجربه دوری از همسرم رو به خاطر فرار از تنهایی دارم چون هم درس میخونه و هم کارش زیاد ه یه مدت میرفتم شمال پیش مامانم اینها مثلا یه ماه تا یک ماهو نیم اونجا به رومینا کلی خوش میگذشت چون دورو برش شلوغ بود و تنها نبود خودمم همینطور ولی اون احساس خلا نبود همسرم همیشه بود و خوش نبودم ...به نظرم همین که شبها یکی دو ساعتم رومینا با باباش باشه خیلی بهتره تا اینکه مثلا 2 هفته نبینتش...

از اینها که بگذریم دلم ضعف رفت واسه رقصیدن مایا ....نفسم قربونه نازو کرشمه هات برم من..سارا جون اصلا شما جنوبی ها رقصیدن تو خونتونه...ولک عاشق روحیتونم ...

خدایم....صدایت میزنم ....بشنو صدایم....
2740
بچه ها ازتون خیلی خیلی ممنونم. بابت دلگرمی هاتون، مشاوره هاتون، همدلی هاتون. همتون رو از صمیم قلب دوست دارم.
یکشنبه می خواستم برم پیش رئیسمون و همه چی رو تموم کنم. اما از شانس من رفت بیرون شرکت جلسه و تا آخر وقت نیومد. منم چون با شماها مشورت کرده بودم و منتظر نظراتتون بودم از خدا خواسته یه روز بیشتر به خودم وقت دادم تا فکر کنم. دیروز هم که شرکت نیومده بودم و با چند نفر دیگه صحبت کردم. دیگه روی تصمیمم مصمم شدم. ایشالله امروز دیگه کار رو تموم می کنم. هر چی می خواد بشه .....
در ضمن اینکه در حال رایزنی با چند نفر هستیم (من و همسر جان) که پروژه های مختلفی رو کلید بزنیم. مثل تالیف و ترجمه کتاب و .... البته امیدوارم این دفعه به در بسته نخوریم!
خودمم که عجیب رفتم تو کار سبزی کاری و اینا !!! کلی فایل سرچ کردم و مطلب در مورد جمع کردم. نزدیک خونمون هم یه کلاس رایگان گلکاری و باغبانیه. احتمالن اون کلاس رو هم برم. یه نقشه هایی هم برای بالکن خونه جدیدمون کشیدم. خلاصه که اگه خدا بخواد دارم میرم تو خط گل و گیاه که یکی از اون کارهای تو صف چندین سالمن! حتی فکر کردن بهش روحیه ام رو شاد و سرزنده می کنه. آخه یکی از آرزوهای بزرک من داشتن یه گلخونه است! با یه عالمه گیاه تزیینی و گیاهان خوراکی !
فعلا دارم ابزار های لازم مثل بیلچه و کود و گلدون و بذر و اینا رو تهیه می کنم...
.
.
.
خیلی خوشحالم که اینجا و دوستانی مثل شماها رو دارم که بیام و از غم و غصه ها و شادیها و آرزوهام حرف بزنم...
نگین جون سمانه فکر کنم دوباره رفته تو رژیم! این دفعه دیگه احتمالن محو شده که نمیاد!!!!
ولی از شوخی گذشته منم یادش بودم. ایشالله هر جا هست خوب و خوش باشن. دلم برای ساینا نبات تنگ شده خوب.....

مژگان جونم ایشالله که پارمیس چیزی اش نشده باشه. اما به قول ملی به نظر منم از مامانینا کمک بگیر و یه چند وقتی بزار با اونا باشه. وابستگی اش به خودت رو کمتر کن.
در ضمن به قول یه روانشناسه از گریه بچه تون هیچ وقت نترسین. هیچیش نمیشه! نزارین بفهمه که از گریه و جیغش حساب می برین و کارش راه میافته....
دیروز داشتم می رفتم خونه مامانم. سرکوچه شون نمایندگی اسباب بازیهای فکریه و خلاصه که مغازه اش خیلی جذاب و رنگارنگه. در ضمن اینکه بچه ها می تونن برن توش و با اسباب بازی هایی که خودشون باز کردن چند دیقه ای بازی کنن. یحیی جونی هم که هر دفه که رد می شیم میره اون تو و بازی میکنه. دیروز هم می خواست بره تو مغازه اما موقعیت خوبی نبود. منم گفتم که نمیشه الان بریم . نمی دونی چه جوری تو کوچه جیغ و فریاد می کرد. خودش رو می کوبید به در و دیوار. واقعا تا حالا اینوطری ندیده بودمش. همه اهل محل داشتم من و یحیی رو نگاه می کردن. اولش باهاش با مهربونی و قربون صدقه خواستم کنار بیام. اما به هییییییچ وجه گوش نمی کردو بدتر جیغ می زد و چند بار محکم زد تو صورتم. اون وقت منم بهش اخم کردم و صدام رو کلفت کردم و گفتم من که رفتم خونه امامن بزرگ . خواستی تو هم بیا. راهم رو هم گرفتم و رفتم. خیلی تعجب کرد. دوباره یه چند تا جیغ زد و دید که من برنگشتم. خودش دوید دنبالم و با یه حالت التماسی مامان مامان می گفت که دلم واسش کباب شد....
وایستادم و یه چند دیقه همینطوری نگاهش کردم. عزیزم سرش رو انداخته بود پایین و زیر چشمی نگاهم میکرد. دولا شدم و هم قدش شدم و بهش گفتم مامان یحیی جونی رو خیلی دوست داره ولی کار بد رو دوست نداره. آشتی کنیم؟ گفت آیه ! گفتم پس بوسم کن ! یه ماچ آبدارم کردو رفتیم خونه مامانم.
خواستم برات مثال بزنم که بدترین جیغ و فریاد بچه هم قابل کنترله . فقط حوصله می خواد که البته خود منم گاهی ترمز می برم و نمی تونم مدیریتش کنم. اما سعی می کنم به خودم مسلط باشم و بهش بفهمونم که با داد و جیغ و گریه و تف کردن و اینا کارش راه نمی افته. خدا صبر هممون رو زیاد کنه با این فسقلی های شیطون بلا!
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687