هر موقع میخوایم مثلاً مسافرت بریم عزای من شروع میشه چون فقط باباش هرجا بره ماهم باید بریم و میریم خونه فک و فامیلای مزخرف تر از خودش
منم هیچ وجه مشترکی با کسی ندارم میرم تو خودم و با پسرم مشغول میشم و خودش میره با پسرای مجرد فامیلا دور دور انگار نه انگار ما هم هستیم
تو ماه هشت بارداریم بزور منو هفتصد کیلومتر برد خونه عمه انترش و باعث شد بچم زود بدنیا بیاد
بچم هفت ماهش بود دوباره بردش مارو خونه عمش و برای اینکه دیر نرسیم حتی نگه نداشت یه سرویس بریم و اصلا ملاحظه بی قراری بچمو نکرد
بارها اذیتم کرده سره این مسافرتهای بیخود هرچقدر بگم نمیام گوشش بدهکار نیست ....
امروز بدباهم دعوا کردیم
ولی مردی که به جایی اینکه نقطه امن زندگیتون باشه بشه عذاب روحتون
جاش فقط دم دره تا شهرداری بیاد ببره