الان بازم یاد گذشته افتادم ،خونواده ی همسرم چقدر بچمو ازم گرفتن ،منم که تنها ،نتونستم باهاشون مبارزه کنم،الان جفت خواهراشون بچه دار نمیشن و زندگی نکبتی دارند،خدا میدونه چه شبهایی رو با گربه سر کردم ،سالیان ساله گذشته ولی من گاهی مث الان یادم میوفته گریه م میگیره ،وای خدایا ....این دنیا که بماند اون دنیا حلالشون نمیکنم
😭😭😭😭😭😭😭
چوب خدا صدا نداره
چطوری گرفتن ینی
تو ی ساختمون میشینی؟
دقیقا یک سری اوم ها رو داریم میبینسم چطور تقاص پس میدن
عجب دنیاییه قربون خدا برم💚🙏
الهی عزیزم،
منم از دستشون خیلی زجر کشیدم خیلی ناراحتی کشیدم
حلالشونم نکردم
چرا؟ الان بچه هات کجان؟
الان بچت کجاس؟؟
پس نرفتین دادگاه؟؟
مامان بزرگم منو از مامانم گرفته بود روز زایمان اومده بود منو برده بود مامانم تا سه روز منو ندیده
هنوزم هنوزم با اینکه من خودمم بچه دارم تعریف میکنه گریه میکنه
اصلا یادم نمیاد چطور بزرگ شد طفلی....زورم به کسی نرسید،ولی خدایی چطور از دلشون میاد یه مادری رو از بچش جدا کنن،اخ خدا ،خیلی جیگرم سوخته
ما از اون ور بوم افتاده بودن کلا بچه های من مهم نبود براشون
دلشون تنگ نمیشد
خیلی دلشون میخواست بگیرن ولی نتونستن.
شوهرم برا اینکه حرصم بده هر شب بچه رو میبرد خونشون.
بچم عاشقشون بود. ولی خب خدا با منه
من طلاق گرفتم بچه هام میومدن پیشم آخر هفته ها،پسر کوچیکه م چند هفته نیومد کاری کردن ازم جداش کردن خیلی سال ندیدمش حتی نمیدونم چه شکلی شده ..همیشه از خدا میخوام روزی تواس پس بدن هم باباش هم اون زن
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
8 ثانیه پیش
9 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
