پارت 3
یک هفته ای بود زنگ و پیامهای شوهرم خیلی کم شده بود دیگ من بودم که باید زنگ میزدم و خبر میگرفتم
وقتاییم که زنگ میزدم موبایلش اشغال بود
و این باعث شد من به شک بیفتم
با خودم گفتم آخر هفته برم خونشون پیشش باشم ببینم چشه اگه خیانتی در کار باشه از گوشیش بفهمم
که بهش زنگ زدم گفتم بیام گفت نه فعلا این هفته نیا کار دارم خونه که این شک منو به یقین تبدیل کرد
گفتم بی خبری برم محل کارش مچشو بگیرم
آماده شدم رفتم دل تو دلم نبود استرس داشتم
منو دید یهو جا خورد گفت عع اینجا چیکار میکنی چرا اومدی
گفتم دلتنگت بودم الکی 😬گفتم بهش
گفت بیا بشین نشستم
دیدم بعلهههه آقا همش گوشیش زنگ میخوره پیام میاد دینگ دینگ دینگ دینگ دینگ دینگ دینگ
صدای پیاماش بیشتر حال دلمو خراب کرد گفتم کیه میگفت هیچکی رفیقمه گفتم ببینم پیاماشو گفت خصوصی نمیشه ببینی
گفتم خب زنگ میزنه جوابشو بده کارش واجبه گفت نه باهاش چت میکنم صدای تق تق کیبوردش هنوز تو گوشمه هنوز یادمه داشت تق و تق تایپ میکرد و میفرستاد
هفته بعدش دیگ گفتم یا منو ببر خونتون با باهات حرف نمیزنم
مجبور شد اومد
شام خوردیم سفره هنوز جمع نشده بود
پیام بازی های شوهرم تموم نمیشد صفحه گوشی و هم نمیزاشت ببینم جوری تو دستش گرفته بود که من نبینم
گوشی و یهوخیلی ماهرانه از دستش قاپیدم
خودشو زد سلیطه گردی گوشیم و بده
گفتم نمیدم چرا ازم قایم میکنی اگه رفیقته
دیدم یکی پیام نوشته چرا میخوای بخوابی الوووو کجا میری
من دیگ فهمیدم دوست معمولی اینجوری از آدم طلب کار نیست که بگه چرا میری بخوابی
گفت رفیقمه گفتم باشه قبول کردم که بخوابه
از اونجایی که شوهرم دوتا سیم کارت داشت یکیشو از تنظیمات خاموش کرده بود
شد ساعت ۱ و خواب شوهرم سنگین شد
رفتم سیم کارتشو از تو تنظیمات روشن کردم و زنگ زدم به شماره مشکوک
یه دختر گفت الو دنیا روی سرم خراب شد بدنم مثل بید به لرزه درآورده بود تو اوج گرمای تابستون من مثل سگی که افتاده تو سرما میلرزیدم و دندونام بهم میخورد شماره رو سیو کردم تو تلگرام دیدم نوشته محدثه
حالم بدترو بدتر میشد گریه میکردم بهش زنگ زدم گفتم تو محمد و میشناسی از ترسش میگفت نه گفتم دروغ نگو چرا امشب بهش پیام دادی از ترسش گفت نمیشناسم و قطع کرد
انقد حالم بد بود پیام دادم گفتم از دستت شکایت میکنم