اینو تو سکانسی که بعد فوت پدرش رفت خونشون گفت
گفت با خودم گفتم بزرگ دیگه هیچ چیزی نمیتونه زمینت بزنه (دقیقش یادم نیست ولی همین مایه ها بود )
تا اینکه جمشید دخترش رو فرستاد سوزنای منو بزنه
از اون روز همه چی یه جور دیگه شد
اگه من تو همین شهر چهل سال دیر تر به دنیا میومدم...