بچه ها میشه بیاین راهنماییم کنین؟
مادر شوهر من از روز اولی که نامزد و عقد ازدواج کردم طی همه دوران های از شروع تا الان زندگی من اینطوری بوده که همیشه مثل چسب میچسبه به آدم !!!
مثلا میری خونشون و بعدش باید جایی بری کار مهم داری میری فقط خیلی ساده ۱ ساعت سری بزنی بعدش که میای پاشی بری دستتو میگیره به زور انقدر اصرار میکنه که حالا بمون و یه روز دیگه برو به کارت برس و به زور میخواد هرجور شده نگهت داره تو خونه اش
اگر هم ببینه واقعا کار داری و باید بری میگه خب اشکال نداره پس منم میام باهم بریم کارتو انجام بده و بعدش برمیگردیم خونه خودم !
یا مثلا میاد خونه ما من دعوتشون میکنم دیگه کلا نمیره یا اصلا نمیخواد بره ، شب هم میمونه تا اینکه به زور پدر شوهرم بیاد ببرتش برگرده خونه خودشون !!!
در صورتی که ما توی یک شهر و یک محله هم زندگی میکنیم خیلی علاقه داره برای شب موندن و نه فقط یک شب و ۲ شب بلکه ۴شب و ۵شب بیاد خونه ما بمونه
اوایل ازدواجمم از همون هفته اول تازه عروس بودنم که رفتیم سر خونه و زندگی خودمون هفته ی دومش اومد خونه ما ۱ هفته کامل خونه ما موند تا پدرشوهرم اومد به زور بردش … جلو همه میگفت رفتم به بچه ها برسم و از بچه ها مراقبت کنم !!! میگفت این ها بچن بلد نیستن به زندگیشون برسن من اومدم یادشون بدم
در صورتی که من و شوهرم هر دو بالای ۳۰سال ازدواج کردیم !
خلاصه تو این ۷ سالی که من عروسش شدم کلا ما حق یه مسافرت تنهایی رفتن هم نداشتیم و همیشه چسبِ من و زندگی من هستش
تو تمام کارها ، از خرید گرفته تا مسافرت و …
از دستش خسته شدم واقعا
خیلی هم زرنگه همیشه هروقتم میخواد بیاد خونه ما فقط به شوهرم زنگ میزنه چون میدونه اون بهش نه نمیگه
هیچ وقت برای خونه من اومدن زنگ رو گوشی من نمیزنه ، یعنی در اصل هیچ وقت اصلا زنگ روی گوشی من نمیزنه …
همیشه هم حرفش اینه : خونه ی پسرمه
شوهرمم خیلی مادرشو دوست داره ته تغاریه دلش به مادرش بسته لست
چکار کنم ، خسته شدم