امروز با دوستم پارک بودم
یه پسره و دوستش افتاده بودن دنبالمون خداشاهده ۴۰ دقیقه فقط راه افتاده بود دنبالمون و زر زر میکرد هرجا میرفتیم میومد ما اصلا محل نمیدادم خسته شه بره ولی انگار نه انگار خبر مرگش
یه ذره گذشت رفتیم طرف الاچیق ها حس کردم از پشت سر داره بهمون خیلی نزدیک میشه بعد یهو بازوی منو گرفت گفت یه کام گرفتن که این حرفارو نداره منم سرتا پام بی حس شد انگار برق وصل کردن بهم داشتم سکته میکردممممم تنها کاری که کردم این بود که کوله پشتیم زدم رو دستش حتی نمیتونستم فحش بدم
چقدر ما بدبختیم که یه پارک نمیتونیم راحت بریم😑😑😑😑