2777
2789

من دیشب با یکی از اقوام دوستم که معرفی کرده بود و چندروز تماس میگرفت و خیلی مشتاق و گرم و صمیمی برخورد کرد حدود هفت و نیم رفتیم بیرون. وضع مالیش عالیه. بعد من رو برد سمت ولنجک، یکی از رستوران ها نگه داشت و به زور جای پارک پیدا کرد. رفتیم جلو فهمید فقط استیک دارن. یهو برگشت گفت برگردیم بریم جای دیگه کافه بشینیم قهوه، چای بخوریم. من هم گفتم خواهش میکنم من اصلا ناهار دیرخوردم میل ندارم. اومدیم یک چند منطقه پایین نر یک کافه. من یک قهوه گرفتم. خودش هات چاکلت. حتی تعارف نکرد یک کیک بگیره. حس کردم پسته خیلی. فقط زر میزنه پشت تلفن برات فلان کار رو میکتم. حتی یک شاخه گل هم نخریده بود. 

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

خودت فکر میکنی چرا رفتین رستوران و بعد از کلی گشتن دنبال جای پارک منصرف شد؟فقط به خاطر استیک؟

اره. چون ظاهرا خیلی مشتاقه. از دیشب که خداحافظی کردیم ده بار خبرم رو گرفته نظرت چیه. ولی اصلا خوشم نیومد از کارش

شوهر من اصلا استیک دوست نداره..شاید اونم خوشش نمیومد از استیک

من کفشم ناجور بود، سختم بود باز بخوایم برگردیم. فکر نمیکردم اینجوری باشه. گفتم بهش حتما چیزهای دیگه جز استیک دارن🤭. گفت نه بریم کافه قهوه، چایی بخوریم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792