وسط ناهار، مادرشوهرم طبق معمول گفت:
«زمان ما دخترا وقتی شوهر میکردن، بلد بودن شوهر نگه دارن…
الان فقط بلدن عکس بگیرن و مهمونی برن!»
لبخند زدم، ولی اینبار نرم نبود.به عنوان تیکه گفتم:
«درسته مامانجون…
زمان شما دخترها شوهر نگه میداشتن،
ولی زمان ما، دخترا خودشون انتخاب میکنن بمونن یا نه!»
مکث… سکوت… فقط صدای قاشق شوهرم که افتاد تو بشقابش
و همون لحظه همه فهمیدن اینبار دیگه عروس ساکت نمیمونه