دخترکی شاد در من میزیست...که چونان شاپرک، به اینسو و آنسو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بالهایش ریخت... پَرپَر شد...
من اینطوری نیستم. فقط شکمم سیرباشه و سقف بالاسرم باشه و تن همه خونوادم سالم باشه هزار مرتبه خدارو شکر میکنم.خدایا شکرت بخواطر همچین.من راضیم به رضایت
هیچ کسی حتی هفتاد ساله یقین نداره که مرگ سراغش میاد همونطوری که یه بیست ساله فکر میکنه هیچوقت چهل سالش نمی شه
ناگهان متعجب شدم! زنی که سال پیش بودم؛ کجاست؟ یا آنکه دوسال پیش بودم؟ و در فکر آن زن من اکنون، چگونه آدمی هستم. هر سال چیزی در من پدیدار می شود و چیزی هم فرو میریزد. ومن تصویر آن زن را به خاطر می آورم آن غریبه دور، که سایه اش همواره با من است.