یکماهه با شوهرم قهریم
اون اول به خانواده من بی احترامی کرد
منم به خانواده اون که فوت کردن
بعد با هم سرسنگین شدیم
کم کم من باهاش یکم حرف میزدم جواب نمیداد
زنگ میزدم جواب نمیداد
هر چی تا به امروز تو این یکماه غذا درست کردم لب نزد
هر روز حاضری میره کبابی میخوره میاد
حسم گقت عید درست میشه نشد
تنهایی پاشده رفته عید دیدنی خونه خواهر و برادرش
خونه خواهر و برادر و اقوام منم قدشمو نزاشته
خودم تنهایی با دخترم رفتم خونه درجه یکا
عیدی هاشونو دادم
اما الان واقعا دلم گرفته حوصله ام سر رفته پوکیدم تو خونه دخترمم بچست میگه مامان مدارس داره باز میشه
ما هیچ جا در نیومدیم
موندم چیکار کنم سابقه نداشته تو ده سال دوروز قهر بمونیم چبرسه یک ماه