2777
2789

پسر هستم . سه سال خاطر یه دختریو میخواستم ولی بخاطر شرایط بد نشد بگم کلا قسمت نبود طولانی میشه بنویسم خلاصه همینجا نوشتم داستان و هر کسی خوند بهم حق داد بخاطر این میگم که نگید چرا به دختره نگفتی . خلاصه دختره دو ماه پیش ازدواج کرد . وقتی که نامه عروسیش رو آوردن واسمون یه هفته مونده بود تا عروسیش توی اون یک هفته هر شب میرفتم یک جای خلوت پیدا میکردم و تا صبح گریه میکردم. روزی یکی دو ساعت میخوابیدم باز بیدار میشدم و از شدت بی قراری نمیدونستم به کجا پناه ببرم انقدر بی قرارو حیران بود میگفتم  بال در بیارم برم رو ابرا میگفتم  خدایا الان چیکار کنم هیچ کاری نمیتونستم بکنم رو بردم به زیارت عاشورا وقتایی که میخوندم آرومم میکرد خیلی سخت بهم گذشت منم نذر کردم بخاطر همین زیارت عاشورا رو حفظ کنم . خدایا یا امام حسین ممنونتونم که اون روزای سخت رو گذروندم بد ترین روزای کل عمرم بود من خیلی سختی کشیدم یکی از برادرام روانی شد اون یکی دل نداد به زندگی و پدرم هم که معتاد و بیخیال بعدش هم این قضیه که پیش اومد فقط همیشه یه بدتری وجود داره در هر حالی خدا رو شکر خدا نکنه هیچ وقت واستون اینجور مشکلی پیش بیاد ولی اگه نیاز داشتید به آرامش زیارت عاشورا رو بخونید 

دقیقا منم از زندگی بریدم و تا الان توی سرما ضجه زدم با این تفاوت علت مشکلاتمون متفاوته

منو شما هم سنیم من توی بدترین روزای عمرم هم به یاد خدا بودم من بعد اینکه این دختر ازدواج کرد نشستم با خدا صحبت کردم گفتم خدایا درسته قبول دارم قسمت هم نبودیم ولی باید خودت بهم همین الان بفهمونی‌چرا قسمت هم نبودیم سه سال صبر کردم دیگه حوصله ندارم بمونم چند سال دیگه نشونه ای ببینم که بگم خدا رو شکر که با اون ازدواج نکردم . گفتم خدایا میدونم میدونم با هیچ انسانی صحبت نکردی ولی من کاری ندارم باید بیایی قوانینو بهم بزنی باید بهم بگی چرا نشد ؟ میدونی بعدش چی شو بعد این حرفام؟

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

به نشونه ای که میخواستید رسیدین؟

آره میدونی انگار خدا اومد توی وجودم یا یه کسی و فرستاد بخدا باهام صحبت کرد ولی خیلی کوتاه بود . گفت تو اونو از من بیشتر میخواستی بخاطر همین نشد. بعدش فهمیدم این عشق همش سراب بوده من اگه روز اول عاشق خدا بودم و دلم به خدا گرم بود همون موقع اقدام میکردم و هیچ ترسی از طرد شدن نداشتم و میگفتم خواست خدا بوده و اگرم قبول میکرد خدا کارو بارم رو واسم جور میکرد و زندگی رو هموار میکرد . بعد این قضیه دیگه چیزی ناراحتم نمیکنه غصه چیزی و نمی‌خورم دیدم بهتر شده و قشنگ درک میکنم که هیچ برگی بی اذن خدا از زمین نمی افته 

آره میدونی انگار خدا اومد توی وجودم یا یه کسی و فرستاد بخدا باهام صحبت کرد ولی خیلی کوتاه بود . گفت ...

منم خیلی جاها واقعا خدا رو حس کردم اما یه چند وقتیه واقعا بهم ریختم و حساس شدم حتی نسبت به آدما  و دلم میخواست خدا معجزه کنه برام خیلی امیدوار بودم ولی این انتظار که منو داغونم کرده و صبرم لبریز شده و منم توقع یه نشونه دارم که بدونم حداقل دردام دیده میشه 😢

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   ابرو_کمونیa  |  3 ساعت پیش
توسط   naziiiiiiiiiiiii6971  |  4 ساعت پیش