راستش من دوتا خواهر دارم که کوچکتر از خودمم تابستون95 خواهرم وسطیم یه خواستگار داشت که شرایطشون بهم می خورد ویک جلسه اومدن و چون ماهم از قبل می شناختیم خواهرمم پسندید دیگه تقریبا" نظرمون اوکی بود بعد اینا دوباره زنگ زدن که بیان ولی دیگه پیداشون نشد و دوباره خواهرش زنگ زد و عذر خواهی که شرایطمون جور نشد و آرزوی خوشبختی کرد هرچند خواهرم از این موضوع یکم ناراحت شد ولی خوب دیگه گفتیم نپسنیدین و تموم بعد از چند ماه خواهرم با یکی دیگه ازدواج کرد الان بقیشو تو پشست بعدی تایپ می کنم سریع هم تایپ می کنم که منتظر نباشین زیاد
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
بچه ها مشکل ما الان اینکه پسره از وقتی جواب خواهرمو از زبون خودش شنیده قاطی کرده کاملا" و مدام تهدید میکنه یکاری می کنم که آخرش جز خودم هیچ کس نخوادش وضع مالشم خیلی خیلی خوبه دادشم میگه یکی از آشناها میگه چندتا قلچماق استخدام کرده تازگیا میگم نکنه با کمک اونا بلایی سر خواهرم بیاره