بچه ها یادتونه گفتم شوهرم هرسال میرفت پیشواز تولدم امسال هم رفت پریشب بود😄آخه معتقده روز تولدم منتظر هستم و ب همین دلیل سورپرایز نمیشم پارسال ده روز قبل تولدم کادومو بهم داد😄امسال قصد داشته خونوادمو دعوت کنه ک بابام باهاش پایه نشده چون کاری براشون پیش اومده و رفتن شهرستان... بعد پریشب ک اومد خونه یواشکی اومد تو آشپزخونه فندک رو برداشته بود و رفت تو حیاط شمعای کیک رو روشن کرد و اومد داخل و تبریک گفت ولی قسم خورد گفت خداوکیلی دیگه امسال هدیه م همینه(اشاره ب کیک )و هی تاکید ک هرچی ک هست همینه دیگه 😕منم گفتم باااااششششه چ اشکالی داره همینم خیلی خوبه خوشحالم کردی😐بعد دیدم هی اصرار میکنه ک خب چاقو بیار کیکتو ببر گفتم باشه صبرکن ی چایی درست کنم بعد میارم میخوریم گفت نهههه حالا بیار 😯خلاصه چاقو آوردیم و برش زدم دیدم بعععله چاقوم پایین نمیاد و وسط کیک میخوره ب ی چیزی دیگه همه چی رو فهمیدم و کلی خندیدم و بوسش کردم و ملکا هم چارچنگولی رفته بود تو خامه هاش.... میدونین هدیه ش چی بود
ی انگشتر ک میدونین کی خریده بود؟!!!! اون قهر آخری بود ک اومدم اینجا هی درددل کردم و گفتم خیلی قهر میکنه و خلاصه ده روزی قهر بودیم گفت همون روز اولش رفتم برات خریدم چون پول گیرش اومده بود همون روز خریده تقریبا یک ماه بیشتره😟چقد پشت سرش حرف زدم😁😁
بعد داده بود ب قنادی گذاشته بودنش وسط کیک الان عکس هم میزارم براتون😀البته انگشتره دو گرم هم نیست ولی خب ناز و ظریفه ولی بیشتر از روشش خوشم اومد اصلا از سبکی انگشتر ناراحت نشدم گفت قصدش گوشی خریدن بوده ولی قیمتا گرون بوده منم گفتم فدای سرت هیچی هم نمیخریدی اشکالی نداشت... الکی مثلا
اینجا ی نکته بگم تو طول عمرم این اولین کیک تولدم هست😁😁بچگیامو یادم نیست عکس تولد هم ندارم پس ظاهرا از تولد هم خبری نبوده😄 ولی بزرگتر هم ک شدم خودم اونقدرا مشتاق نبودم ک تولد و کیک بخام بخاطر همین شمع30 رو ک دیدم احساس کردم یدفعه چقد پیر شدم فکرکنم دچار بحران سی سالگی شدم😝😝😝
نکته این عکسم بگم😄اینجا جعبه انگشتره رو درآورده بودم و لیسیده بودم و کرده بودم دستم کیک هم خورده بودیم بعد یادم اومد ک عهههه ازین فکر قشنگ شوهرم عکس نگرفتم دوباره با جعبه ش گذاشتمش سر جاش و عکس گرفتم😝😝خدا شفا بده🙆خبببب خیلی ذوق مرگ شده بودم😌😌