۲ ساله ازدواج کردم و یه فرزند دارم چند ماهه وضع مالیمون افتضاحه این ماهم که بدتر شده یعنی هشتمون گره نهمونه شوهرم تنها میتونه شیرخشک بچه مو بگیره راست وچپ میکنم فقط قرض
وضع خانواده ش خیلی خوبه فقط ماییم که اینجوریم
وضع روحیش خیلی خرابه نه خواب داره نه خوراک،منم تا حرف میزنم میگه کاش ازدواج نمیکردم بچه میخاستیم چیکار،درحالی که بچه مونم خیلی دوست داره
همه ش میگه بیا دوباره مجرد بشیم وضع هردومون بهتر میشه تو واسه خودت کار میکنی
منم واسه خودم و پسرم
گفتم پس یعنی مشکل فقط منم یعنی تموم خرجای زندگی مال منه!
درحالی که به خدا خیلی مراعاتشو دارم حتی طلاهامم فروختم ماشین دوران مجردیمم براش فروختم اما هیچی به هیچی
امروز نه نهار خوردم نه شام گفتم شاید بتونی پس انداز کنی البته اومد از دلم در اورد اما
بازم تا بحث میشه میگه خسته شدم آرزومه برگردم دوران مجردیم
میگه پول بیاد دستک مهرت رو میدم برو پی زندگیت،همه ش دلمو میشکنه ومنم تو خودم میریزم
نمیدونم درکش کنم یا ازش دلخور باشم بهش رو ندم
امشبم خواستم برم که وضعش با نبود من خوب شه اما نه هیچ جا رو دارم و نه هیچ کس که کمکون کنه
خسته مممممم