از دل تیره امواج بلند آوا
که غریقی را در خویش فرو می برد
و غریوش را با مشت فرو می کشت
نعره ای خسته و خونین، بشریت را
به کمک می طلبید:
«آی آدم ها…، آی آدم ها…»
ما شنیدیم و به یاری نشتابیدیم!
به خیالی که قضا
به گمانی که قدر
بر سر آن خسته ، گذاری بکند!
دستی از غیب برون آید و کاری بکند
هیچ یک حتی از جای نجنبیدیم!
آستین ها را بالا نزدیم
دست آن غرقه در امواج بلا را نگرفتیم
تا از آن مهلکه –شاید- برهانیمش
به کناری برسانیمش!…
.
فریدون مشیری
بهشون نگيد چه جوري مردن اهالي سانچي.
بگيد خواب بودن.دود اومد.تو خواب رفتن.
بهشون نگيد شايد ميشد كاري كرد و نكرديم.نگيد شايد شانسي بود و از كف داديم.
تابوتي اگر بود سنگين ش كنيد وقت خاكسپاري.انگار كه جسدي باشه اون تو.عزيزي باشه اون تو.پدري،همسري...
ما اين غصه رو هم خورديم و رفتيم براي غصه هاي بعد.بگيد صبر كنن بر اين غم ابدي شان