منو شوهرم سه ساله عقدیم الان بیشتر از یکماهه که با هم زندگی میکنیم ولی جهاز و اینا نبردم خونه طبقه بالا خونه داییم شوهرم پسر داییمه
من حدود پنج سال نامزدی داشتم همه هم خبرداشتن نشد طایفه ها به اختلاف خوردن دعواشد بهم خورد
من در عرض ۴۰ روز زن این بی وجود شدم
نگم براتون دق داده منو
همش اسم اون بنده خدا تو زندگیمون همش شک همش فکر خیانت
من لیسانسم شاغلم اون تحصیلات نداره یعنی تا راهنمایی فقط کارگره حقوقش کفاف قسط هارو نمیده وگرنه نمیزاشت برم سرکار
امروز منو رسوند سر کار دم در همکار آقام و دیدم واستاد سلام احوال بپرسی ک تعارف شوهرم دستشو گذاشت رو بوققق پشت هم
من دیدم آبروم میره رفتم سمتش
گفتم چه مرگته هر چی از دهنش درومد بهم گفت تهشم یه خراب میبست
بعدم گازو گرفت و رفت اونم جور بدی
آبروم جلو همکارم رفت اونکه تا دید رفت داخل ولی خوب حتما یه چیزایی دیده
تازه ما دیشبم دعوا داشتیم یه رابطه بدون دعوا نداشتیم تا الان
روانیم کرده چیکار کنم
اصلا نمیتونم کار کنم از وقتی اومدم بالا تپش قلب دارم