وقتی پیش سلیمان بود کاری میکرد بهش خوش بگذره سخت نمیگرفت میگفتن و میخندیدن و از غر زدن خبری نبپذ خرم قدردانی میکرد بابت کارهایی که سلیمان براش انجام میداد سلیمان رو میبرد بالا و بهش اقتدار میداد (زنا از مردان احساس دوست داشته شدن میخوان و مردان از زنان گرفتن حس اقتدار و قدرت و توانایی)
هنگام گفتگو با سلیمان ویژگی های خوبی رو بهش نسبت میداد اقتدار دادن در حرفاش و خودش رو یک یار وفادار نشون میداد که در هر صورت کنار همسرش هست وقت خوشی و ناخوشی و و واقعا هم برای سلیمان وفادار و فداکار بود
وقتی سلیمان نبود در جنگ بود برای اون نامه های عاشقانه مینوشت و نشون میداد به فکرشه
اسرارش و پیش کسی نمیگفت و حمایت و عشق رو از سلیمان با اغوش باز میپذیرفت و سپاس گذار بود
پیش سلیمان بد کسی رو نمیگفت اما بلد بود بدون بدگویی و با زیرکی اشتباهات و بدی های اون طرف رو نشون سلیمان بده احترام سلیمان رو نگه میداشت
و به شکل دلبرانه ای وقتی سلیمان از خرم ناراحت بود از دلش در میاورد
بلد بود خشمش و دیگر هیجاناتشو کنترل کنع و همیشه به فکر پله جلوتر از خودش بود اعتماد به نفس بالایی داشت و صبورانه و اهسته اهسته پیش میرفت
بلد بود خوب گوش کنه و احساس درک شدن رو به سلیمان القا کنه و همدلی خودشو نشون بده
بچه هاش رو جوری تربیت کرده بود که حمایت اونارو داشت
وعشوه گری های خودش رو به اندازه داشت
اینا تحلیل من از سیاست های خرم بود که چجوری خودشو رو تو دل سلیمان جا کرده بود و جایگاه ویژه ای داشت شماهم اگر چیزی جا انداختم و میدونید رو بگید