طبیعیه مریم جون.منم همینطوریم.تازه شوشو که سهله بیچاره با مامانش انقدر بد برخورد کردم که دیشب گفتم بهشون نگو من استراحتم.اخه اصرار میکنن برم اونجا.منم که اعصاب درست حسابی ندارم.یه گندی میزنم.بعدان نمیشه جمش کرد. بیچاره ها دیشب میخواستن بیان خونمون.فعلا تا یه هفته پیچوندیم.تا من ببینم حال و اوضام چطوری میشه.
بیچاره مامان شوشو خیلی مهربونه و واقعا جای مامانم. هیچی کم نمیزاره. ولی من نمی دونم چرا اصلا تحمل اینکه دوباره مثل اون یه ماه استراحت برم اونجا رو ندارم.اصلا تحمله تعارفاشونو ندارم.بقول شوشو دیروز میگفت ،خدا رو شکر برعکس نیست و تو از تعارف زیاد ناراحتی نه از بی محلی و....
موندم.اینجام تنهام و مشکل غذا درست کردنم وکارام میافته گردن شوشوی بیچاره.
واقعا موندم با این اخلاق گندی که دارم چی کار کنم.حقیقتش روم نمیشه دیگه برم اونجا و یه دفعه یه برخوردی بکنم که او بیچاره ها هم ناراحت بشن. حداقل اینجا تو خونه خودم راحتم.
هفته پیش شوشو یه سفر دو روزه بود . منم شب رفتم اونجا.صبح مامان شوشو بهم گفت :وای اون اتاقی که توش خوابیده بودی سرد نبود.دیشب میخواستم بیام پیشت بخوابم پتو بکشم روت. خوابم برد....
فکر می کنید من چی کار کردم.کلی بهم برخورد و ناراحت شدم.که چرا اگر شما سرما میخوردید(اخه برعکس من اونا خیلی سرمایین) چی؟اصلا مگه من بچم که پتو بکشین روم و... ؟.....فکر کن مثل بچه ها عصبی شده بودم.بیچاره خواهرشوشو منو نگاه میکرد که چرا انقد ر ناراحتم.
حالا از اون روز بیچاره به شوشو گفته من میترسم فائزه رو تعارف کنم بیاد اینجا ناراحت شه...
خدایا کمکم کن پشیمون نشم از این تصمیمی که گرفتم..........