هوشنگ ابتهاج کلاس هشتم که بوده امتحان فیزیک دارن
بعد اصلاااااااااااا درسخون نبوده
معلم سوالات رو میده بهشون
بعد. ابتهاج هرچی نگاه میکنه میبینه بلد نیست
بعد بداهه این شعر رو توی برگه امتحان مینویسه:
سخت در کش مکش افتاده ام و در رنجم
بیم آن است که در هم شکند آرنجم
من به جز عشق نیاموخته ام درس دگر
تو چه دانی؟ و چه پرسی؟ ز چه حالی سنجم
من که دانم نتوانم کنم این مسئله حل
بدهم از چه به اندیشه باطل رنجم؟
اینو تو برگه مینویسه
برگه رو تحویل میده و برای همیشه از مدرسه میره بیرون و دیگه نمیره مدرسه
حالا گفتی درس یاد خاطراتش افتادم