شاغل بودن

نمیدونم..خانمای اطراف من که سر و دست میشکنن شاغل بشن..چقد آزمون استخدامی شرکت میکنن..منم دوست دارم ولی نمیدونم آدم شاغل شدن هستم یا نه...

واقعا با بچه ها عشق می کنی؟

منم مثل شما بودم الان از بچه ها خسته ام خیلی زیااااد

دقیقا فقط لعنتی دیکه ادم میره سرمار نمیتونه به راحتی نره مگر اینمه در ماه یه مقرری داشته باشه

یعنی نیاز مالی نداشته باشم مجبور نباشم به خاطر پول محیط کاری که دوستش ندارم رو تحمل کنم

اگر کسی رو دارید که بی منت از هر نظر شما رو تامین مالی کنه و خسیس نیست و آیندتون باهاش تضمینه پس دنبال شاغل شدن نرید خودتونو فرسوده می کنین فقط

من پایه پنج تدریس میکنم واقعا خیلی خوبه یعنی اذیت میکنن درس نمیخونن بعضی وقتا دلم میخواد سرمو بکوبم به دیوار ولی خیلی وقتاش بشدت بامزه هستن و منو میخندونن منم هم دعواشون میکنم هم میخندونمشون کلا دوس دارم شغلمو با این صدام کلفت شده از بس سر کلاس داد زدم  

من دیگه دوستشون ندارم 

من که دیگه کم آوردم خدایی 

تمام بدنم درد می‌کنه 

خستگی یه طرف استرس کارم یه طرف 

با خودم میگم یه پولی بذارم بانک سودشو بگیرم 

چرا خیلی اذیتت میکنن؟ 

منم اول ساب همینجور بودم با دانش اموزای جدیدم عادت نداشتم بنظرم بشدت کوچیک بودن و این اذیتم میکرد ولی خب کم کم باشون عادت کردم و الانم کلی سر کلاس شادم

اینم خوبه من دادم دست یه نفر سود میگیرم 

میدونی روحیه ادم ها متفاوته منم استرس میگرفتم سر مار 

همش اخساس میکردم کارم نکنه اشتباه بشه برای یه اشتباه کوچیک صد بار خودم‌و سرزنش میکردم‌

ولی دیگران اینجوری نیستن بلا تسبت پر رو هستن حقشون و میگیرن بی مسیولیتن

خدایی به من سخت میگذشت سر کار 

خوبه شما هستی یه همدرد پیدا کردم 

آره 

بی سوادن در حد ششم نیستن 

حرف گوش نمیدن بی در و پیکرن این امسالیا

با اینکه من کوه تجربه ام در کلاس داری

اما با اینا اصلا حالم خوب نیس

۱۰ سال شاغل بودم.‌ بچه کوچک دارم‌ از کار بیرون انداختنم. اولاش ناراحت بودم ولی الان راضیم میدونم که نه شغلم رو دوست داشتم نه محیط کار. الان که دخترم بزرگتر شده میخوام کار شروع کنم ولی دوست دارم پروژه بگیرم تو خونه انجام بدم یا کار پاره وقت برم فقط خیالم از بیمه راحت بشه.

نه عزیزم تهش بهم گفتن خودت رفتی بیرون. اداره دولتی بود من که حلالشون نمیکنم. با بچه کوچک خیلی اذیتم کردن همه کارها رو مینداختن گردن من که نیروی قراردادی بودم اونوقت نیروهای رسمی بخور و بخواب یکروز اعتراض کردم مدیره گفت برو از اینجا