من چادر میزاشتم ب خاطر خانواده همسرم
البته کلا باحجابم ولی چادر نه
بعد این چند وقت با عبا و بذون چادر میرفتم
مادرشوهرم جواب سلاممو به زور داد سر سفره به همههه غذا تعارف کرد. جز منی که دقیقا کنارش نشسته بودم
هی به خواهر شوهرم و شوهرم پچ پچ میکرد منو نگاه میکرد
بعد که رفتم تو آشپز خونه گفت خوب چادرو گذاشتی کنار داری وا میدی هیچی نگفتم
بعد داشتم با خواهر شوهرم راجب رنگ صحبت میکردم که اره اگ دکلره کنی یکم موهات خراب میشه مثل من
پسرش کنارم بود گفت به درک موهات خراب بشه تا انقدر بی حجاب نگردی
قشنگ حرف های مادرشوهرم رو میزنن