۷ماه پیش ۴۰ هفته و۲روز شدم و درد زایمان نیومده بود خیلی پیاده روی رفتم و هزارتا کار اخرش دکتره گفت باید بستری بشی باامپول فشار خلاصه بستری شدم با مامای خصوصی اون روز هیچ وقت یادم نمیره نزدیک به ۱۰ بار معاینه شدم ۳تا از پرستارا وخود دکتره ولی رو ۲ سانت مونده بودم اخرش دکتره گفت باید سزارین بشی رفتم برا سزارین و اون نمیدونم اسمش چیه رو برا ادرار گذاشتن متنفرم از اون بیمارستان نزدیک به۱۵ نفر ۸تاپرستار با دکتره تو اون روز دیگه خودتون باید بدونید هروقت یادم میوفته حالم بدمیشه متنفرم حتی از اسم بیمارستانه
قشنگ درکت میکنم منم ی خاطره ازسزارین بچه دومیم دارم هرجای دنیا که میخوای بری واسه سزارین نهایتش میگن ۱۲ساعت چیزی نخوری مثلا از۱۲ شب بعد چیزی نخور تا صبح نهایتش من یه شهرستانی بودم بخاطر کارشوهرم که باید سه ماه میرفت ماموریت گفت بارداری نمیتونم تنهات بزارم باهم رفتیم باپسر بزرگمون خدااا لعنتشون کنه من شب حالم بدشد وزودتر ازموعد گفتن بچت باید دربیاریم سزارین بشی همون شب که منوبستری کردن تا ۷۲ ساعت تاسه روز تحت مراقبت فقط با روزی یه سرم یا نهایتا دوتا هیچ غذایی بهم ندادن من روز سومی ازهوش رفتم فشارم اومد رو ۵بعد دکتره میگه چقد لوسی این همه سرم بهت وصله چته نزدیک بود منو بچم بکشن خداخیرش بده یه پرستاری واسم شیرموز اورد گفت بخور بابا میمیری ها
چرا نرفتی بیمارستان تخصصی؟منم ۷ ماهه از زایمانم گذشته از همون اول پرونده واسه بیمارستان خصوصی تشکیل دادم سزارین اختیاری کردم بدون اینکه اذیت شم یامعاینه کنن مستقیم رفتم عمل خیلی راحت بود خیلی خوب رسیدن سرم مورفین ضد درد تغذیه خوب من تازه بعد ۲ روز اومدم خونه درد کشیدم چون از همون اول به همسرم گفتم نه ماه سختی میکشیم بعدشم تا بزرگ شه پیر میشم چرا نباید زایمان خوبی داشته باشم
۳نفر معاینم کردن براطبیعی سه چهار نفرم پرستارپیششون بودن بعدا که رفتم برا سز یکی این ماله ادراره رو وصل کرد چند تا پیشش پرستارهم بودن یکی هم بعدن اومد شیاف و شکممو فشاردادچون سزارین شدم متنفرم از هرچی بیمارستانه زنای قدیم یکی دونفر تو خونه بچشو طبیعی بدنیا میوردن تموم میشد
۳نفر معاینم کردن براطبیعی سه چهار نفرم پرستارپیششون بودن بعدا که رفتم برا سز یکی این ماله ادراره رو ...
من دختر اولم الان پیش دبستانیه حدود ۶سال پیش ک دنیا اومر زن داداشم چون ماما هست بالاسرم بود واسه طبیعی..یهو دردم گرفت مامانم ب اجبار بردم بیمارستانی ک زن داداشم کار میکنه و برا زایمان هر چی گفتم نیا اخر اومد واقعا ن اونو میبخشم ن مامانمو.شما بالاخره عریبه بودن دیگه باهاشون چشم تو چشم نمیشی منکه با زن داداشم مرتب چشم تو چشم میشم..دختر دومم دیگه سزارین شدم ب پا بود..بعد چن وقت قبلش از زن داداشم بشوخی نکنه چیزی از من تو ذهنته ن بابا من دیدمت اونموقع ولی هیچی یادم نمیاد اصلا..ولی تا مدتها بعداززایمانم حالم بد بود