2733
2734
عنوان

قسمتی از داستان زندگی من

| مشاهده متن کامل بحث + 1869 بازدید | 79 پست

نمی دانم این جمله دوستت دارم خیلی من را منقلب کرد 

بعد از کمی رفتم به یکی از دوستام که انجا بود گفتم بهاره اندی به من گفت دوستم داره

بهاره هم گفت ولش کن مسته تو برقص و خوش باش

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



تو اردیبهشت 93 اقایی خیلی دوست داشتم رفت کانادا من هم چند روزی گریه کردم

یکی از دوستام پیشنهاد داد فیلم ببینم تا فکر نکنم و چند تا فیلم بهم معرفی کرد من هم اسم فیلمها را به چند نفر اس ام اس کردم یکیشون همین اندی بود

تا اس ام اس زدم اندی زنگ زد و در مورد فیلمها حرف زد 


2731

خلاصه بعد از آن پیشنهاد داد خانه مان که نزدیک است برای کوه بیاد دنبالم و من ماشین نبرم

من هم قبول کردم پنجشنبه ها میامد دنبالم 

بعد چند شب وسط هفته رفتیم پارک پردیسان پیاده روی

و یکبار پیشنهاد داد با مامان و باباش برویم شمشک

من هم قبول کردم

پدر و مادرش عالی بودند

مادرش المانی است و پدرش دندانپزشک

الان وقتی فکر می کنم چرا رابطه ما ادامه پیدا کرد 

دوتا دلیل دارم پدر و مادرش (شاید بگم کلاس خانوادگیش)

برای من که از یک خانواده معمولی بودم رفتار و حرف زدن و منش انها مثل تو فیلمها و کتابها بود

کمی دوستیمان بیشتر شد 

تقریبا هر شب میامد دنبالم برویم پیاده روی و برام یک بسته پاستیل می اورد

من پاستیل دوست ندارم البته نگفتم و باز می کردم خودش می خورد

2740

باز هم دوستیمان ادامه داشت

انها قرار بود تو ماه تیر بروند المان و تا اخر تابستان بمانند

قبل از رفتن من رفتم خانه شان برای خداحافظی و انجا به من گفت با من ازدواج می کنی؟

من با تعجب نگاهش کردم و گفتم چرا اینقدر زود از من خواستگاری می کنی؟

گفت اخه تو گفتی می خواهی ازدواج کنی

من هم گفتم باشه

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687