تا بیاییم خونه شد ۳:۳۰منم با یه بچه کوچیک که هیچی هم نکرده بودم وهمه کارام مونده بود.آقا گفتن بیا بریم باهمدیگه ماشین رو کارواش کنیم.منم گفتم کلی کار دارم.شروع کرد مسخره و نیشخند گفتش چرا این همه هولی؟حالا انگار قراره کی بیاد و تو یکی رو می بینی دست و پات رو گم می کنی و...منم اعصابم خرد شد گفتم اصلا و ابدا تو ماشین شستن کمکت نمیکنم،عوض کمک کردن به من داری یه بار اضافی رو دوشم میزاری اونم عصبی رفت سراغ ماشین و من موندم و کارای مهمونی و بچه غرغرو
خب شامو كلا از بيرون ميگرفتي دو سه مدل
این ماجرایی که تعریف میکنی فقط مثل بعضی کابوسای شبانه منه که خواب میبینم ساعت 5 عصر شده و من شب کلی مهمون دارم😐😐😐
خخخخببببب
من بودم میگفتم حالا که مجبورم کردی بمونم خونه مامانت برو خودت چند نوع غذا از بیرون بگیر والا
مگه ماشین و باهم میشورین؟ اونوقت ایشون تو کار خونه کمکتون میکنه؟
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
