شوهرش اینا چهار برادر بودن
پدرشوهرش به هر پسر چند قطعه زمین داد
اینا سهم خودشون رو فروختن و مهاجرت کردن ( سه چهار سالی هم زمان برد )
الان میگفت زمین های برادرشوهرام هر کدوم شده چقد
ما هم زمین رو فروختیم و توی آلمان کنسرو ماهی خوردیم و هی پول انرژی های گرون رو پرداختیم ( برق ، گاز ، بنزین وحشتناک گرونه اونجا )
میگه اولویت کار هم با شهروند های خودشونه .
دوستم توی ایران مدیر یه قسمت اداری بود الان سه ساله اونجا کار پیدا نکرده
همسرش هم بورسیه بود هوافضا میخوند اونجا
( همه چیو گفتم چون غریبه ای هم رو نمیشناسیم ولی آگاه باشی از تصمیمات
)