اگر میشد خیلی عالی بود مامانم بنده خدا خسته شده
بهشون گفتیم مامانم دستش درد میکنه دکتر گفته باید تو شهریور (شهریور میخوان بیان)باید عمل کنه .بعد یکشون گفت مطمعنی عمل میخواد مال منم این شکلیه عمل نمیخواد بعد خودش از مامان من ۲۰سال کوچیکتره 😑
این همه آدم یه هفته آدم از کم می افته
گرونی به کنار😐
خیلی تازه الان کم شده
قبلا دوران مدرسه من خواهرم موقع امتحانا میومدن میموندن خونمون اصلا درک این نداشتن ما درس داریم تازه مجبورمون میکردن ببریمشون خیابان بگردنمشون یا به مامانم دستور میدادن فلان غذا برامون درست کن یا ترشی میخوایم مامانم براشون درست میکرد خونه دو طبقه بود کل دو طبقه بهم میرختن میرفتن اصلا نگم براتون چه اوضاعی میشد برامون فقط یکهفته باید خونه تمیز میکردیم هر دفعه هم میریم خونه مامان مامانم میگم بزار خودشون کار کنن تو کار نکن میخواد ظرف بشوره میگم نکن تو دستت درد میکنه اونا هم براشون مهم نیست مامانم غذا ددرست میکنه ظرفا میشوره اونا هم میشینن
اخ اخ خیلی سخته اگر مامان بابام قبول میکردن که اینطوری بگن عالی میشد میگن ناراحت میشن کلا برای خودشون اهمیت قائل نمیشن میگن طرف ناراحت نشه .مامانم دیگه این دفعه واقعا حوصلشون نداشت گفت بیاید بریم خونه فلانی یکی از فامیلامون که سالی دوبار میاد خونه ما یا مامان بزرگم با همه بچه هاش سه چهار روزی میمونه ولی ما تاحالا نرفتیم گفت بریم شهر اونا یکی دوروز بریم برگردیم برید خرید اونجا بهتره شهر ما خیلی گرونه همه چی بحث خریدم که شد من گفتم ما همیشه میایم شهر شما خرید میکنیم اصلا شهر ما لباسش خوب نیست یا از پیج میخریم که بیخیال بشن بیان خونه ما بعد سر شام دونفرشون که داشتن حرف میزدن میگفت من گفتم حوصلم سر رفته دیکه نمیتونم بمونم میگه بریم فلان شهر خونه فامیل (همون که گفتم سالی دوبار میاد) انگار چون حوصلشون سر میره باید بیان خونه ما
