2777
2789

من بچه دو سالمو تا وقتی هوا خنک بود هرروز می‌بردم بیرون پارک میگردوندم.یه مغازه بستنی فروشی نزدیک خونمونه چون نمی‌خواستم بستنی کارخونه‌ای بخرم؛ هر چند روز یکبار ازونجا می‌خریدم براش، حالا یا ازین رنگی ها یا هویج بستنی.حالا یا تنها یا گاهی با شوهرم گاهی هم با ابجیم چون بستنی خیلی دوست داریم و مشتریش بودیم و پاتوقمون شده بود.چند روز پیش پول نقد درشت همراهم بود یارو سختش بود بقیه ش رو خورد کنه برگردونه؛ سر همین گفت برو بعدا بده. منم چون نمی‌خواستم بدون پرداخت هزینه ازش چیزی بگیرم برگشتم بهش گفتم آخه معلوم نیست کی بیام.

اونم یهو جلوی شاگرداش برگشت گفت شما که هرروز اینجایی (با تعجب و خنده) منم خیلی بهم برخورد ازین حرفش و گفتم نه دیگه هرروز که نمیام!!!

حالا ازون موقع خیلی اعصابم خورده و حالم بده میگم جلو کارگراش ضایع کرد منو. بنظر شما خیلی حرفش بد بود ؟ منظور دار بود ؟ حس میکنم چون زیاد می‌رفتم حرصش درومده بوده خیال میکرده قصد و غرض دارم. ذهنم رو درگیر کرده فکرش ولم نمیکنه. چون کارگراشم همه پسر بچه جوونن و یکیشونم از من خیلی بدش میومد خیلی ضایع شدم.

دنیا به کام دیویدشونه...

نه چون مشتری ثابتشی اینجور گفته 

حرفش بد نبود 

حساسی 

تو یک زنی ^_^..! زیبا باش! لباس خوب بپوش! ورزش کن! مواظب هیکل و اندامت باش! هر سنی که داری خوب و زیبا بگرد! همیشه بوی عطر بده! مطالعه کن و آگاهی ات را بالا ببر... خودت را به صرف قهوه ای یا چایی در یک خلوت دنج مهمان کن! برای خودت گاهی هدیه ای بخر! وقتی به خودت و روحت احترام میگذاری احساس سربلندی میکنی آنوقت دیگر از تنهایی به دیگران پناه نمیبری و اگر قرار است انتخاب کنی کمتر به اشتباه اعتماد میکنی یادت باشد .."برای یک زن عزت نفس غوغا میکند"          

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

فکر نمیکنم منظور دار باشه

بعضی مغازه دارا فکر میکنن هرچی شوخ تر و صمیمی تر باشن جذب مشتری بیشتری دارن که خب بعضی وقتا تر میزنن 

اهمیت نده حرف خاصی نبود

تواگر دغدغه‌ات مردم شام و یمن است/من دلم پیش غریبی‌ست که نامش وطن است🥀🤡مـــــردیم از خوشـــــــی🤡

شما دچار مسمومیت فکری شدی 

دیگه نرو اون‌جا

روزی داریوش بزرگ دستور داد تا همه یونانیان حاضر در کاخ را به حضور او بیاورند...سپس از آنان پرسید به چه بهایی حاضرند جسد پدر خود را پس از مرگ بخورند؟ یونانیان پاسخ دادند که به هیچ قیمتی حاضر به انجام چنین کاری نیستند. داریوش سپس دستور داد هندیان موسوم به گالاتی که والدین خود را پس از مرگ میخوردند به پیشگاه بیاورند!سپس در برابر یونانیان از ایشان پرسید به چه قیمتی حاضرند جسد پدر مرده خود را روی تلی از هیزم گذاشته و بسوزانند. هندیان فریاد بلندی کشیدند و از شاه خواهش کردند که چنین سخنان کفرآمیزی را نگوید...حس میکنم که داریوش حجت را بر صاحبان هر عقیده‌ای تمام کرد. این داستان نشان میدهد که عقاید هرکس فقط از نظر خودش بی‌عیب است و اگر کسی گمان کند عقیده دیگران نادرست است حق ندارد عقیده خودش را به زور به آنها تحمیل کند.به نقل از تاریخ هرودوت؛ کتاب دوم؛ صفحه ۳۷

واااا عزیزم ببخشیداااا ولی حرفات همش چرندیاااات بودددد قربونت برم این چه سناریویی هست چیدی برا خودت!!! فکرای تو همش زشت و بدن!!! فروشنده هیچ قصد و قرضی نداشته و چون مشتری ثابتشی خواسته بگه اعتماد دارم به شما و جایگاهت با بقیه متفاوته! ضایع شدنی هم در کار نیس! خب خودت جمله اشتباه به کار بردی و گفتی میترسم دیگه نیام!!! خب طبیعیه اونم یهو اونجوری بگه دیگه 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز