سلام من 18سالمه دو ساله عروسی کردم و پیش مادر شوهرم زندگی میکنم واقعا دیگ از دست کاراش دیوونه شدم شوهرم واقعا مرد خوبیه منم با توجه به شرایط بد خانوادگی مجبور شدم زود ازدواج کنم وگرنه اصلا اهل ازدواج نبودم شوهرم تک فرزنده باباش چند سال پیش فوت شده مادرش واقعا با رفتاراش خیلی ادیت میکنه خیلی خسیسع اصلا رومخمه همه ی کاراش واقعا نمیدونم چیکار کنم
هیچ کسی مجبور ب انجام کاری نیست وقتی دلتون شوهر میخواد نگین مجبور بودیم
به خدا مامانم به زور شوهرم داد من درسم خیلی خوب بود همش سرم تو درسو کتاب بود به این چیزا اصلا فکر نمیکردم شوهرمم موقع ازدواج گفت ک باید با مامانش زندگی کنیم و قبول کرد برم دانشگاه اونم ک الان زده زیرش میگ فقط فرهنگیان منم امسال دعوت به مصاحبه شدم ولی باید برم شهری ک بیشتر از 100کیلومنر فاصله داره مادرشوهرمم نمیاد بریم اون شهر زندگی کنیم تو خوابگاه موندنم واقعا سخته از طرفی همش میگه شما چرا بچه دار نمیشید واقعا دیگ خسته شدم
واقعا نمیشه فقط میخوام راهی پیدا کنم ک حرف اضافه نزنه یه هفتس جاریم اومده البته شوهرش ناتنیه با مادر شوهرم اونم شده قوزبالاقوز همش دخالت میکنه مادرشوهرمو برعلیه من میکنه