مفصله بخوام تعریف کنم اینجوری بگم که شروع کننده خودش بود
توهین میکرد فوحش میداد هم به خودم هم به مامانم
همیشه خودمو نگه میداشتم که چیزی نگم تا حرمتا از بین بره
تا این که رفتیم خرید عقد من به بدبختی پول جور کردم برای خرید از قبل هم به شوهرم گفته بودم هر چیزی که دیدی بهت میاد بردار نیگا به قیمت هم نکن
خلاصه خریدای شوهرم انجام دادیم رسید نوبت من مادرش چون مخالف بود و خرید منو انجام نده دعوا راه انداخت بعد من یه لباس محضری انتخاب کردم دوتومن بود یعنی از تموم خریدای شوهرم کمتر بود پولش توگوش شوهرم میگفت مگه چه خبره این قیمت دو متر پارچه بره بگیره خودش بدوزه
بعدم که کلا نگرفت
بماند که فردای اون روز صبح ساعت ۷زنگ زده بود به مامانم در مورد من چرت و پرت گفته بود تمومه حرفای الکیش هم زن داداش بیشعورم شنیده بود و همینم شد که اون عوضی نشست زیر پای مامانم و داداشم نزاشت مراسم بگیرم
این یه نصف کاراش هم نیست که گفتم اگه بخوام بگم باورت نمیشه
آخرش هم شوهرم دید اینجوری داره رفتار میکنه راضی نمیشه گفت کلا خطتو عوض کن بدون خانوادم عقد میکنیم منم از ته دل قبول کردم از اون موقع هم هیچ رفت و آمدی ندارم