پُشتِ لبخندی پنهان هرچیز.
روزنی دارد دیوارِ زمان،که از آن،چهرهٔ من پیداست
چیزهایی هست،که نمیدانم.
میدانم،سبزه ای را بکنم خواهم مُرد
میروم بالا تا اوج،من پُر از بال و پرم.
راه میبینم در ظلمت،من پر از فانوسم
من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت
پرم از راه،از پل،از رود،از موج
پرم از سایهٔ برگی در آب:
"چه درونم تنهاست"
_سهرابسپهری