2752
2734

من بچه بودم تازه دیپلم گرفته بودم ما یکی از شعرای جنوب مینشتیم توی شهر ما همه سبزه و لاغر بودن من برعکس بودم به چشم میومدم شهرمون کوچیک بود طبیعی بود وقتی بیرون میری کسی پسندت کنه همون موقع به مادری کسی بگه بیاد باهات حرف بزنه 

یه بار یه خانومی برای داداشش اومد با من حرف بزنه اولین سوالی که پرسید گفت برادر داری؟! من الکی گفتم نه 

یه لبخند مرموز و شیطانی زد

خانوما بعضیا شرف ندارن دنبال دختر بی صاحبن بگیرن زجرش بدن خودتون حواستون به خودتون باشه

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

🤣لطفا خلاصه کن بگو خوابم نمیاد اما چون بچه کوچیک دارم صب هزاری بیدارم میکنه بگو از فضولی در عذابم

یک دختره عاشق یک پسره بود، الآن هنو انگاری عاشق ش .ولی نرسیدن ، پسره ازدواج کرد آمریکاس....

من خیلی خیلی خلاصه گفتم  غیر ممکن با خوندنش گریه نکنی.....خیلی خوبه .....قلم شون عالیه ....

یکم خوندم دلم ترکید 

آخه واقعا غرور تا این حد چرا؟

منم ی تجربه کم و مشابه بهش داشتم که بعدش پشیمون شدم اما....داستان این خانوم واقعا تلخه خدا صبر بده دستی دستی خودشو نابود کرد طفلی...

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز