مادرِزنداییم بنده خدا فوت کرده البته
چند سال پیش یه خانمی میاد جلو درشون میگه تشنمه و ...بعد حرف میزنن میگه من کارمند کمیته م تو به من اب دادی من برات وام جور میکنم الان
خونه ش سمت نازی اباد تهران جای قدیمیش بودن
هیچی دیگه میره داخل
این حاج خانم یه عاااالم طلا داشت
خدارحمت کنه پسرشم طلا فروشی داشت
هیچی دیگه خانمه میگه حاج خانم الان همکارام میان ببینن اینقدر طلا داری بهت وام کمیته رو نمیدن زود طلاهاتو دربیار بذار کمد
اینم در میاره جلو چشم این میذاره کنار
تا میره چایی بیاره
میاد میبینه طرف در رفته و همه رو برده