بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید
من روانشناس نیستم پس جواب اشخاص ناراحت و عصبانی و بی ادب رو نمیدم که حالشون بدتر نشه / جنسیت ، اسم ، محل تولد ، سکونت ، نژاد ، قوم ، دین ، مذهب ، گذشته ، حال ، اینده ، رنگ پوست ، چشم ، قد ، وزن ، زبان ، سن ، سواد اصلا مهم نیستن / انسانیت ، امانت داری ، ادب و اداب خیلی مهم هستن / اکثرا رو دوست داشته باش و به عده کمی عشق بورز و به هیچ کس اعتماد و خیانت نکن / با ادبها و بی ادبها خیلی مهمن چون اداب زیستن رو به انسانها یاد میدن / پیشاپیش از همه عزیزان و سروران تشکر و عذر خواهی میکنم / اگه جواب کسی رو ندادم حمل بر بی ادبی نشه یعنی تعلیق شدم یا به سرای باقی شتافتم
ی نفر که علم شو داره اگاهی داره تا میاد حرفی بزنی ترور شخصیتیش می کنن
مردم تلاشش نمی کنن کمکاری شونو میندازن گردن بقیه و...
کــاش چشمـان مـرا خـاک کـنید تـا نبینم کـه چه تنـها هستـم...یک لحظه از انسان شدنم هست که ان را نمیتوانم هرگز بدون وحشت بخاطر بیاورم،زمانی که برای اولین بار صدای تپش قلبم را شنیدم.این صدای دقیق ،بلند و منظم، که توامان نوید مرگ و زندگی را میدهد با ترس و تشویشی غریب به شگفتم می اورد.انها همه جا ساعت نصب کرده اند، اما چطور می توانند چنین ساعتی با ثانیه شماری سریع که تمام ثانیه های زندگی را همراهی می کند، در سینه شان حمل کنند...
یه چیزی وه واقعا من رو آزار میده و همیشه بابتش دعوا میکنم اینه که یه خانم حالا با حجاب بی حجاب کم حجاب هرچی وامیسه سر خیابون و بعضا از آقایون براش بوق میزنن و گاها سمج میشن سوارش کنن.یعنی طرف میخاد بی اعتنا باشه اما ماشین سوار دنبالش راه می افته.
همه گرایش ها قابل احترامن! اونی ک ه.رزه هست رو کاری ندارم
بنظرتون این گرایش همون قوم لوط نیست که مورد لعن و عذاب خدا بوده ?
این به کنار اکر اینا زیاد شن میدونی چه بلایی سر جامعه میاد?
کــاش چشمـان مـرا خـاک کـنید تـا نبینم کـه چه تنـها هستـم...یک لحظه از انسان شدنم هست که ان را نمیتوانم هرگز بدون وحشت بخاطر بیاورم،زمانی که برای اولین بار صدای تپش قلبم را شنیدم.این صدای دقیق ،بلند و منظم، که توامان نوید مرگ و زندگی را میدهد با ترس و تشویشی غریب به شگفتم می اورد.انها همه جا ساعت نصب کرده اند، اما چطور می توانند چنین ساعتی با ثانیه شماری سریع که تمام ثانیه های زندگی را همراهی می کند، در سینه شان حمل کنند...