بچه ها چند سال پیش ی نفر با ماشین دنبالم میکرد چنان ترسی به جونم میفتاد که نمیتونستم خودم کنترل کنم نمیتونستم حتی شماره ماشین بردارم به پلیس بدم خیلی ترسیده بودم
دیشب با همسرم فروشگاه بودم اون آقای مزاحم دیدم با زن و بچه اش دوباره اون اضطراب برام شروع شده از ترس نمیتونستم برم کنار همسرم وایسم خدا قسمت هیچ کس نکنه خلاصه نتونستم به همسرم بگم وقتی سوار ماشین شدیم از ترسو بهش گفتم وقتی رسیدم خون کلی گریه کردم همسرم میگه آخه بی دلیل مگه میشه ولی خانوما به قرآن قسم میخورم اون آدم اصلا من نمیشناسمش چرا باید آخه دنبالم کنه از ترس دیشب تا صبح نخوابیدم خیلی حالم بده برم به پلیس بگم چکار کنم