یه نفرو میشناسم بعد از ازدواج با یه پسره دوست شد. پسره نشست زیرپاش که طلاق بگیر، خودم میگیرمت و برات فلان زندگی و میسازم و ...کلی ام حرفای عاشقانه تو گوشش خونده بود. دختره ام کم سن و سال بود، خام شد. پاش و کرد تو یه کفش باید طلاق بگیرم. خلاصه طلاق گرفت، ولی دوست پسرش واسه ازدواج نیومد جلو. بعد چندسال، پیغام داد به شوهر سابقش که من پشیمونم و دوست دارم برگردم. شوهره خیییییییلی عاشقش بود. حرف مردم و زخم زبوناشون و به جون خرید و دوباره باهاش ازدواج کرد. الان ۳ تا بچه دارن، خیییلی ام خوشبختن