یکی از آشناهای نزدیک میخواست باهام رابطه داشته باشه
اون لحظه به خودم میگفتم کاش زشت ترین دختر دنیا بودم
من که سپردم به خدا و اون دنیا خودم جلوش رو میگیرم
درسته که نتونست کاری بکنه نذاشتم اما دو روز زیر سرم بودم و بدنم میلرزید
هیچکس هیچکار نمیتونست بکنه اگر به بابام میگفتم حتما قتل اتفاق میفتاد