2737
2739
عنوان

تاپیک جامع ***زایمان طبیعی پس از سزارین***

| مشاهده متن کامل بحث + 1674152 بازدید | 89607 پست
عزیزم شیر مادر بهترینه اصلا این فکر رو نکن شیرخشک فقط سنگینه و باعث میشه بچه بخوابه اما شیر مادر ز ...

آره درسته، مخصوصا اگه با شیشه شیر بهش بدین.

مثل من که پسرم از سه ماهگی دیگه هرکار کردم سینمو نگرفت، البته من بشدت از پستونک و شیشه شیر بدم میومد و میاد، ولی خانواده همسرم خودشون هرکار دوست داشتن کردن و تا یک سالگی همش درحال آب جوشوندن و سرد کردن و شیرخشک آماده کردن، همه جا فلاسک آب جوشیده و شیشه شیر و شیرخشک همراه داشتن، نصفه شب بیدارشدن بچه و با خواب آلودگی پاشدن و رفتن و شیرآماده کردن و غیر از اینا هزینه شیرخشک 

هیچی بپای شیر مادر نمیرسه، شیرخشک بنظر من بیشتر حکم یک سیرکننده رو داره، درحالی که شیر مادر سیستم ایمنی بچه رو تقویت میکنه و خیلی خواص دیگه

من مرتب از یک ماه تا چهل روز بعد از زایمان هام ، پریود میشم تو این زمینه تجربه ای ندارم راستی شما س ...

نه عزیز دوتا دارم. اولی دختر و دومی هم پسر. راستش اعتقادم هم مثل شماست . دیگه حوصله بچه ندارم. خدا کمکم کنه همین دو تا رو هم خوب تربیت کتم

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

نه عزیز دوتا دارم. اولی دختر و دومی هم پسر. راستش اعتقادم هم مثل شماست . دیگه حوصله بچه ندارم. خدا ک ...

اکی

خدا حفظشون کنه

آخه گفتی دختر اولم

برا همین فکر کردم شاید 3 تا داری


دوستان و خانم های نی نی سایتی عزیز اگر علاقه مند به زایمان طبیعی هستید و بخاطر سابقه سزارین فرصت تجربه این قسمت از علاقه مندی تون را از دست دادید پیشنهاد می کنم به این تاپیک مراجعه کنید تا از تجربیات من و دوستان من که موفق به زایمان طبیعی بعد از سزارین شدیم استفاده کنید😊
2731
بچه ها پسر من اصلا آروم نمیخوابه همش به خودش میپیچه، خوابش میبره ولی هر چند دقیقه به خودش میپیچه و ...

نکنه گرمی زیاد اذیتش میکنه؟

عادتهای همیشگی خودتونو تو غذا خوردن داشته باشید شاید خوب بشه

نکات و راه کارهای مهم جهت زایمان طبیعی و زایمان طبیعی بعد از سزارین (ویبک ) را در این تاپیک بخوانید.

سلام دوستان عزیزم

ببخشید که دیر اومدم واسه خاطره زایمانم

یکم درگیر بودیم واسه غربالگری و آزمایشات نی نی مون خدا رو شکر به خیر گذشت البته

گفته بودن مشکل تیروئید داره تو غربالگری ولی خدا رو شکر به خیر گذشت

حالا بریم سراغ خاطره زایمان من سخت زا

زایمان اولم به خاطر مدفوع بچه بعد از تحمل یه روز و نصفی درد سزارین شدم

خیلی دوست داشتم که طبیعی زایمان کنم و با گریه رفتم اتاق عمل

انقدر هم بخیه های سزارینم دیر خوب شد که کلی از حاملگی مجدد می ترسیدم

وقتی فهمیدم باردارم فقط فکر سزارین و دردای بعدش داشت دیوونم میکرد خلاصه این که توی نی نی سایت اینجا رو پیدا کردم و کلی با خوندن خاطرات زایمان طبیعی ها خوشحال میشدم که منم میتونم ان شاءالله

اوایل بارداری میرفتم پیش دکتر ترکستانی ولی بیمارستان خاتم بیمه مارو قبول نمیکرد واسه همین رفتم پیش دکتر شریفی که خیلی هم از خونمون دور بود

روزی که دردم گرفت دکتر شریفی مسافرت بود ولی دکتر مصطفایی شانس من شیفتش رو عوض کرده بود و به جای شنبه، پنج شنبه که روز زایمان من بود اومده بود بیمارستان

چهارشنبه شب رفتیم شام بیرون چون شوهرم قرار بود ساعت چهار صبح با یه سری از بچه‌های هیئت برن شمال . همون شب یکم دردم میگیرفت و ول میکرد البته با فاصله طولانی بود ولی به شوهرم نگفتم

ساعت سه صبح دیدم دردام زیاد شدن رفتم حموم گفتم شاید آروم شه یکم هم دم نوش و داروی زایمان آسان خوردم

شوهرم بیدار شد دید درد دارم کلی با خودش حرص خورد که باید سفرش کنسل کنه و به چهار نفری هم که با ماشینش قرار بود برن میگفت که نمیاد :-)

خلاصه دردم هر چهار دقیقه یک بار شد رفتیم بیمارستان

ساعت شش اینطورا معاینه کردن گفتن یک سانت باز شده و ان اس تی گرفتن خوب بود ولی زیر سه سانت بستری نمی کردن البته دکتر مصطفایی هم که بودن اونجا گفتن برو یکم راه برو و بیا

رفتم یکم راه رفتم و پله و اینا ساعت هشت اومدم باز معاینه کردن گفتن همون یه سانتی

منم دوباره رفتم کلی پیاده روی کردم و دور زدم و پله بالا پایین کردم تو بیمارستان ساعت یازده اینطورا اومدم دکتر مصطفایی معاینه کردن گفتن یه سانت و نیم

خلاصه من گفتم میرم خونه دوش میگیرم و با توپ ورزش میکنم

شوهرم که منو دید گفت ای بابا فقط میخواستی شمال مارو کنسل کنی و کلی قیافه گرفت واسم فکر کرد الکی گفتم بهش درد دارم که نره

اومدیم خونه دوش گرفتم و دمنوش خوردم و با توپ ورزش میکردم دیگه ساعت سه دردام خیلی شدید شدن شوهرم گفت بریم منم ترسیدم باز وقتش نباشه و غر بزنه گفتم خودم با تاکسی یا دوستم میرم قبول نکرد و دیگه صداش در نیومد

دوباره معاینه کردن گفتن دو سانت ولی دکتر مصطفایی گفتن بستری بشم دیگه

وقتی رفتم تو بلوک زایمان ماما اسمش خانم زرین بود گفت به دکتر زود بود بستری بشه دکتر هم گفتن نه برو براش آمپول فشار بزن البته یه دوز خیلی کم

انقدر دیر پیشرفت میکردم که همش منتظر معاینه بودم که بگن زیاد شده

دردم خیلی زیاد و وحشتناک بود همشم فکر این بودم که اگه نشه چی میشه .هی همه زنگ میزدن و پیام میدادن انگار همه منتظر بودن که من باز سزارین بشم بگن دیدی نشد!

ساعت پنج دوباره دکتر معاینه کردن گفتن سه سانت

ساعت شش اومدن باز گفتن پنج شش سانت

ساعت هشت شب ماما اومد دوباره معاینه کرد گفت همون پنج شش سانت

منم داشتم از درد میمردم مادرم هم هی میومد میرفت کلی دلم میسوخت براش بیچاره چقدر سر زایمان من درد کشیده بود

من هیچی آرومم نمیکرد اصلا

فقط فکر میکردم کی این درد طولانی مدت تموم میشه

دکتر دستش خوب بود معاینه میکرد پیشرفت باز شدنم ببشتر میشد

دکتر دوباره اومد معاینه کردن گفت شش سانت ولی کیسه آب رو هم پاره کرد یهو دید باز بچه مدفوع کرده من گفتم وای باز این هم پی پی کرده بازم باید برم سزارین

اما دکتر مصطفایی گفت نه صبر میکنیم دوباره معاینه کرد گفت هشت نه سانت شدی زور بزن دیگه موقع دردت

منم که دیگه خیلی درد داشتم مخصوصا پشتم خیلی درد گرفته بود با زور زدن

دیگه هر جا راه میرفتم دردم میگرفت اندازه یه پارچ آب ازم میرفت اصلا اتاق گند زده شده بود

اول که رفتم بلوک زایمان باورم نمیشد بعضیها چطوری روشون میشه این صداهای وحشتناک و جیغ و داد ها رو موقع درد از خودشون دربیارن ولی من دیگه آخرهاش انقدر داد زدم گلوم گرفته بود

دکتر دوباره اومد ساعت حدود یازده شب بود دیگه معاینه کردن گفتن فول شدم

همون جا وسایل آماده کردن که کمکم کنن دیگه دنیا بیاد هر دردی که میگرفت میگفتن زور بزن زور بزن ولی نمیومد بیرون

منم به دکتر میگفتم برش بزن بیاد بیرون اگه نمیشه بریم سزارین دیگه دارم میمیرم دکتر خیلی خوب بود به ماماها گفت شکمم رو یکم فشار میدادن که بچه بیاد آخر هم ساعت یازده و نیم شب دکتر با مهارتی که داشت بچه رو با مکنده یا همون فورسپس کشید بیرون و من راحت شدم زینبم گذاشتن رو سینم و من فقط میگفتم خدا رو شکر

اصلا باورم نمیشد چون دیگه جون نداشتم زور بزنم اون آخرا

دکتر گفت چند تا سرفه کن جفت بیاد بیرون و بعدم شروع کردن به بخیه

انقدر خوب بخیه زدم که ماما بهش میگفت خیلی عالی بخیه زدی دکتر

انقدر حالم خوب بود که باورم نمیشد اصلا

بخیه ها رو هم که اصلا نفهمیدم

خلاصه خیلی بعدش خوب بود راحت شده بودم

مادرم رو صدا کردن اومد پیشم کلی گریه کرده بود برام

انقدر خوشحال شده بود که تموم شده بود

بعد خرما و آبمیوه اینا خوردم و نی نی رو شیر دادم بعد هم خودم از تخت اومدم پایین و لباس عوض کردم و نشستم رو ویلچر و رفتیم بخش

اصلا قابل مقایسه با زایمان سزارین نبود واقعا

درد خیلی خیلی کشیدم اما بعدش راحت بودم

حتی موقع دردم از بچه بعدی و زایمان طبیعی کلا منصرف شده بودم اما مامانم میگفت یادت میره دوباره دردا رو

دکتر مصطفایی خیلی دکتر خوب و صبوری بود

موقع معاینه ها بهم میگفت آیه الکرسی بخون خودشم میخوند که پیشرفتم بیشتر شده باشه

موقع بخیه بهم گفت تو رو زائوندیم انقدر سخت زا بودی و لگنت سفت بود بعد گفت بعد از این که دید بچه مدفوع کرده رفته استخاره کرده که صبر کنه یا نه که الحمدلله خوب اومده بود و دکتر صبر کرد برام






2740
ن ک قبول نکنه اما و اگر اورد دل چرکی شدم میگفت مگه چن تا بچه میخای برو سز شو!!!


برای منم این حرفاروزد،حتی تاروزقبل زایمان،میخوادببینه مصمم هستی به تصمیمت،چون خودش گفت قشنگ فکراتوبکن ،من موردداشتم دیروزمثل شما،دوساعت دیگش زایمان میکردولی پاشوکردتویه کفش که سزارینم کنین،بهم گفت تصمیم قطعی بگیرکه نه وقت خودتوبگیری نه منو،منم دودل شدم،اومدم اینجابه رستاگفتم،رستاجون گفتن میخوادببینه چقدرمصمم هستی،دلم قرص شد،وگرنه خداییش روززایمان برام وقت گذاشت،ازدوازده اومدتادوچهل دقیقه که زایمان کردم،بالاسرم بود 

دکتر مصطفایی خیلی عالی بود من انقدر دستشو موقع دردام فشار میدادم ولی اون با آرامش و خوندن آیه الکرسی بهم امید میداد

دکتر مصطفایی میگفتن که سه سال و نیم پیش اولین نفر تو بقیه الله بوده که زایمان وی بک رو انجام داده 

واسه من که خیلی زحمت کشید و دائم میومد پیشم با این که دکتر شیفت بود و من مریض مطبش نبودم

خیلی هم مهربون بود 

اگه میدونستم که مطبش شرق تهرانه و نزدیک به خونمون هست انقدر راه نمیرفتم تا غرب تهران مطب دکتر شریفی که آخرش هم نشد باشه واسه زایمانم

خدا رو شکر که دکتر مصطفایی بود اون روز بیمارستان وگرنه مطمئن بودم هیچ دکتر دیگه ای برای من به این سخت زایی رو قبول نمیکرد مخصوصا که بچم مدفوع هم کرده بود

رفتم یکم راه رفتم و پله و اینا ساعت هشت اومدم باز معاینه کردن گفتن همون یه سانتی منم دوباره رفتم کل ...

عزیزم خیلی خوب تحمل کردی آفرین و البته بابد از دکتر خوبت هم متشکر باشی عزیزم واقعا دکتر خوب و باحوصله ای بودن 

رفتم یکم راه رفتم و پله و اینا ساعت هشت اومدم باز معاینه کردن گفتن همون یه سانتی منم دوباره رفتم کل ...

آفرین به همتت مرجان جون .خیلی صبوری کردی .همش می ترسم نتونم مثل شما یا خیلی های دیگه اینقدر تو درد صبور باشم و تحمل کنم .

همش از خدا می خوام یک زایمان راحت نصیبم کنه و قدرت تحملم رو بالا ببره    

لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم
دکتر مصطفایی خیلی عالی بود من انقدر دستشو موقع دردام فشار میدادم ولی اون با آرامش و خوندن آیه الکرسی ...

مجددا تبریک میگم😍  

 خاطره ات خیلی قشنگ بود

آفرین به شجاعتت

این چه استغناست یا رب؛وین چه قادر حکمت است*******که این همه زخم نهان است و مجال آه نیست!
آفرین به همتت مرجان جون .خیلی صبوری کردی .همش می ترسم نتونم مثل شما یا خیلی های دیگه اینقدر تو درد ص ...

شک نکن خدا تحملش رو به همه میده مخصوصا اگه آگاهانه جلو بری

شما ساداتی؟

این چه استغناست یا رب؛وین چه قادر حکمت است*******که این همه زخم نهان است و مجال آه نیست!
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز