2737
2739
عنوان

تاپیک جامع ***زایمان طبیعی پس از سزارین***

| مشاهده متن کامل بحث + 1672989 بازدید | 89588 پست

من برای مراقبت فسقلیم از اپلیکیشن گهواره استفاده می‌کنم. خوبی گهواره اینه که کاملاً متناسب با سن بچه‌هامون برنامه‌ریزی شده. حتی برای خانومایی که تازه باردار شدن هم مناسبه و میتونن با مادرای دیگه هم ماه خودشون صحبت کنن و تجربه کسب کنن و یا تجربه خودشونو در اختیار بقیه بزارن . هرهفته هم والد دانا معرفی میشه😍

 گهواره رو از لینک زیر دانلود کن

https://gahvare.net/i/6190614e2f9a0

ما از فروردین ۹۳ اومدیم تا فروردین ۹۴ که بلند شدیم....بلوک یک بودیم، واحد ۱۳۱.

پس خیلی باهم نبودیم. منظورت از بلوک طبقه است؟! همون کوچه سوم شرقی بودین دیگه؟ خوابگاه شهید مطهری؟! ما واحد ۴۱۰ بودیم. 

درخواست دوستی میدم قبول کن بیشتر آشنا بشیم😉 بعدشم بیارمت تو گروه مکان رشد بچه های خوابگاه

برای حمایت از وی‌بک و رفع موانع زایمان طبیعی بعد از سزارین در کشور لطفا کلیک کنید و حمایت کنید:  https://www.farsnews.ir/my/c/98954

بچه ها باورتون میشه!!!

دیروز جاریمو بعد مدت ها دیدم انقدر لاغر شده بود از خواهر شوهرم پرسیدم چطور انقدر لاغر شده، بهم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم گرفته، من که از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم لینکشو میزارم شمام شروع کنید تا الان که راضی بودم.

فکر کنم شما اقامتگاه دانشگاه امام صادق که تو شهرک غرب هست بودین. ولی صفا جان اینطور که از حرفاش متوج ...


آره منم از اینکه گفت شهرک غرب دو دل شدم ولی وقتی گفت دانشجوی دکتری دانشگاه تهران گفتم لابد خودشه!


 میتراااا! یعنی شما خوابگاه شهید مطهری بودین؟! 

چقدر دنیا کوچیکه...

شما واحد چند بودین عزیزم؟! 

برای حمایت از وی‌بک و رفع موانع زایمان طبیعی بعد از سزارین در کشور لطفا کلیک کنید و حمایت کنید:  https://www.farsnews.ir/my/c/98954
سلام دوستان امیدوارم حال همگی خوب باشه. صفا جون شما چه سالی خوابگاه متاهلی دانشگاه تهران ساکن بودی ...

دیگه ما حتما همو میشناسیم!!! 

ما آبان ۹۱ که عروسی کردیم اومدیم خوابگاه تا شهریور ۹۳ که بلندمون کردن دیگه😅

درخواست دوستیمو قبول کن تو خصوصی بیشتر حرف بزنیم😍

برای حمایت از وی‌بک و رفع موانع زایمان طبیعی بعد از سزارین در کشور لطفا کلیک کنید و حمایت کنید:  https://www.farsnews.ir/my/c/98954
2728
سلام عزیز شما هم زایمانتون تقریبا نزدیک منه ویبک دو هستین یا یک؟ ورزشها رو شروع کردین؟ من میخوام ...


آره عزیزم ما باهم هم دوره ایم. 

من به لطف خدا زایمان سوممه و تا حالا یک بار ویبک کردم گلم. سال ۹۸ زایمان دومم رو اصفهان ویبک شدم.

از هفته پیش هر روز که نه ولی روز در میون هر از گاه ورزش میکنم. از هفته ۲۷ پیاده روی میرفتم که بعد هوا سرد شد و چون تاکید داشتم تنها باشم و فقط صبح زود موعد تنهاییم بود دیگه نشد برم. 

حالا فقط کارای خونه و بشین پاشوهایی که برای بچه ها میکنم ورزشمه و حرکات ساده ابتدایی مثل شاخ گاو و سیب چینی و کشش های گردنی. البته الاکلنگ و پروانه هم زیاد میرم. هروقت هم یادم بیاد یکم روی ران ها و مچ پا و لگن کار میکنم. یه لینک گذاشتم چند صفحه پیش، لینک دانلود ورزشهای بارداری بیمارستان محب کوثر تهران بود. ورزشهایی که اون اونجا میگه رو معمولا انجام میدم. غیر از توپی هاش.

برای حمایت از وی‌بک و رفع موانع زایمان طبیعی بعد از سزارین در کشور لطفا کلیک کنید و حمایت کنید:  https://www.farsnews.ir/my/c/98954
آره منم از اینکه گفت شهرک غرب دو دل شدم ولی وقتی گفت دانشجوی دکتری دانشگاه تهران گفتم لابد خودشه! ...

آره خوابگاه شهید مطهری کوچه سوم شرقی، ما واحد ۵۰۶ بودیم. درسته به قول شما جو محله خوب نبود. ولی خود خوابگاه با اون واحدای نقلی اش خیلی صفا داشت. من گاهی دلم برا اون روزا تنگ میشه.

ادامه ی خاطره زایمان:


بخش چهارم:


تو همون حال و هوای اتفاقات پاییز و شهادت سردار، دل و یه دل کردم و تصمیمو گرفتم برا اقدام، همسرتان هم که بسیار مشتاق بودن...ولی خیلی دلم میخواست برم دکتر دنبال راهی باشم برا چند قلویی، چون میدونستم که اولین اقدام مساوی با بارداری هست و ختم به سزارین، دلم میخواست نهایت استفاده رو از سزارین ببرم....ولی دلم راضی نمیشد به داروهای شیمیایی، از طرفی احساس میکردم فرصت کمه، مسأله ی فرزندآوری هم فوریت داشت هم ضرورت...با خودم میگفتم نوش دارو بعد مرگ سهراب که فایده ندارد....


درست اول رجب سال ۹۸ بود( اسفند ماه) که به صورت جدی اقدام رو با بسم الله شروع کردم( البته قبلش استخاره گرفتم که آیا این برحه از زمان برای بچه دار شدن مناسب هست؟ که جواب آمد اقدام نکنید نتیجه نمیگیرد،)


محل ندادم به استخاره با خودم گفتم یعنی چه چرا اینجوری اومد جوابش حتما نیتم درست نبوده....خلاصه نوروز ۹۹ منتظر بودم پریودم عقب بیفته و برم آز بدم و مثبت بشه....منتظر موندم، پریودم عقب افتاد خیلی خوشحال شدم گفتم چه عجله آییه، دو هفته صبر میکنم بعد آز میدم...دو هفته گذشت و در کمال ناباوری پریود شدم...باورم نمیشد...ماه بعدی منتظر بودم باز هم دو هفته عقب انداختم و باردار نبودم..‌‌.ماه بعد همینطور....دیدم فاصله ی پریودهام شده ۴۵ روز، ۵۰ روز یبار....و در کمال تعجب باردار نمیشم....۶ ماهی بدین صورت گذشت و به رو خودم نیاوردم، ولی دیگه کم کم احساس خطر کردم....نکنه نازایی ثانویه گرفتم؟ نکنه چسبندگی لوله ها به خاطر سز؟ نکنه دیگه باردار نشم؟ همسرم هم خ ناراحت بود ازین قضیه....


دل آشوبه افتاد به جونم، گفتم چه کنم چه نکنم که از طریق یکی از دوستانم با سلامتکده ی طب اسلامی توی مهرآباد آشنا شدم و تصمیم گرفتم هر جوری هست همسرم رو راضی کنم تا با هم بریم یه نوبت ویزیت آقای سلسله جو درمانگر طب اسلامی بشیم و ازشون نسخه ی اصلاح مزاج بگیریم و هم چنین ازش بخوام دارو بده برا چند قلویی....


همسرم به سختی راضی شد، روزی که نوبتمون بود فرا رسید و همسرم با اکراه مرخصی گرفتن بچه ها رو برداشتیم رفتیم سمت سلامتکده....



ادامه خاطره زایمان:

بخش پنج:

رسیدیم به آدرس سلامتکده، توی یه مهد کودکی بود که به خاطر کرونا تعطیل کرده بودن، همسرم اصلن خوشش نیومد فک میکرد الان وارد یه ساختمان پزشکان و مطب و اینجور چیزها میشیم...خلاصه رفتیم داخل و منتظر نشستیم تا نوبتمون بشه...خیلی ویزیت ها طولانی بودن، هر نفری ۳۰ تا ۴۰ دقیقه زمان می‌گرفت برا ویزیت....همسرم کلافه و خسته شده بود...چند باری غر زد...دقیقا موقعی که نفر بعدی نوبت ما بود همسرم طاقتش تموم شد و گفت من دارم میرم خونه دیگه منتظر نمی‌مونم از کار و زندگی ما رو انداختی چند ساعته منتظریم چه وضعشه...خلاصه منم با ناامیدی دنبالشون رفتم داخل ماشین بچه ها رو سوار کردیم و حرکت کردیم سمت منزل...سکوت تو ماشین حاکم بود...رسیدیم جلو درب منزل...دلم شکسته بود تو دلم گفتم خدایا من تمام زورم رو زدم تو شاهد باش...یکدفعه ای همسرم گفت الان ناراحتی؟ گفتم دروغ چرا آره ناراحتم...گفت میخوای دوباره برگردیم؟ چند ثانیه نگاش کردم...نفهمیدم چه جور یکدفعه ای دلش آروم شد فقط میدونستم نرمی دلش کار خداست...دوباره راه افتادیم سمت سلامتکده و دقیقا نوبت ما فرا رسیده بود، رفتیم داخل....بچه ها مشغول بازی با نیمکت های مهد شدن، آقای سلسله جو پشت میز نشسته بودن پاشدن و تعارف کردن بشینیم، گفتن خب مشکل چیه؟ گفتم برا اصلاح مزاج آمدیم و ضمن اینکه اقدام هستیم و بچه دار نمیشیم، ایشون شروع کردن به نوبت از هر کدوم سوالاتی رو پرسیدن و عنبیه چشم، زبان، کف دست رو نگاه کردن و دونه دونه مشکلاتمون رو گفتن....به من گفتن که رحم و تخمدان هات غلبه ی بلغم و سردی دارن و باید نسخه رو رعایت کنی تا غلبه از بین بره، من گفتم لطفا دارو هم بدید برا چند قلویی، گفتن چند قلو!!!!!! چرا؟؟؟؟؟

گفتم چون ۲ تا سز داشتم، اینم قطعا سز میشم دلم نمی‌خواهد عایدی سزارینم یه بچه باشه...

ایشون جلوی همسرم گفتن: کی گفته که قطعا دوباره سزارین میشی؟ تو میتونی طبیعی بیاری...‌

حرف ایشون باعث شد همسرم به طرز عجیبی مشتاق طبیعی بشه و باور کنه که میشه....چون از زبان یک مرد زده شده بود تأثیر گذاشت رو ذهنشون...

خلاصه نسخه رو گرفتیم و برگشتیم خونه...یه ماه بود که نسخه رو انجام میدادم و همچنان منتظر....که عفونت واژن گرفتم و ناچارا بعد از خود درمانی بی نتیجه، نوبت گرفتم از دکتر شراره آذری آزاد برا مشکل عفونت و عدم بارداریم....

دکتر آذری خیلی ماه بودن، دارو برا عفونتم دادن و بابت فرزندآوری هم کلی تشویقم کردن و آزمایش و سونو برام نوشتن، آز و سونو رو دادم نتیجه آمد و معلوم شد که بعله پرولاکتین خونم بالاست، هورمون مردانه ام بالاست، و تخمدان پلی کیستیک دارم....

تصمیم گرفتم هم پرهیزات غذایی رعایت کنم، هم ورزش های لگنی رو اساسی انجام بدم، هم داروی دکتر آذری رو مصرف کنم برا اینکه زودتر نتیجه بگیرم.

روزهای خیلی سختی بودن...حلقه ی لاغری گرفتم هر روز ۲۰ دقیقه حلقه میزدم، قبلش هم پهلو شکمم با روغن سیاه دانه چرب میکردم، اوایل تمام پهلو هام کبود شده بود و درد داشت، کم کم عادت کردم، ورزش میکردم و هر روز گرم به گرم خودمو وزن میکردم ببینم چقدر کم شده، در عرض ۵ ماه با ورزش و رعایت رژیم تغذیه ۱۴ کیلو کم کردم، ریزش شدید مو گرفتم ولی اهمیت نداشت ، من باید به هدفم می‌رسیدم...همزمان دکتر آذری کپسول( دوناکر) و قرص گابرلین هم داده بودن به مدت دو ماه مصرف کنم که کردم، ولی هنوززز خبری نبود....فشار روانی فوق العاده زیادی روم بود...خوف و رجای عمیقی بهم حاکم شده بود....نمیدونستم آیا باز هم طعم مادری رو میچشم یا نه....زمستان از راه رسیده بود و من سخت در تلاش بودم....یسری مشکلات دیگه برای دختر بزرگم پیش آمده بود که برای حل اون هم برنامه ریخته بودم و در تلاش بودم ولی نتیجه رضایت بخشی نمی‌دیدم....تمام این مشکلات فشار روحی زیادی روم آورده بود....کم کم داشتم خودمو میباختم....دلم بدجوری هوای مشهد و گنبد و بارگاه امام رئوف رو کرده بود...میخواستم برم گدایی ضامن آهو....از همسرجان خواستم و قبول کردن ....ما راهی مشهد شدیم....


2738
ممنونم با دعای دوستان ان شاءالله بیمارستان عسکریه بودم با دکتر فرزانه عالیدوست. خیلی خیلی راضی بود ...

منم از دکتر عالیدوست و بیمارستان عسگریه خیلی تعریف شنیدم.

برای همین بین دکتر یگانه و عالیدوست موندم.

شما پیشنهادی دارین؟

شما الان مراقبت هاتون را کجا میرین؟

من سال ۹۲ به خاطر بازنشدن دهانه رحم با وجود سرم فشار درنهایت تو بیمارستان تامین اجتماعی سزارین شدم.ولی هفته پیش سقط۲۱ هفته داشتم تو دو ساعت فول شدم و زایمان طبیعی زودرس کردم

تیرماه اسلیو انجام دادم.اگه سوالی دارید خوشحال میشم کمکتون کنم.وزن اولیه۱۰۷ و وزن یک ماهگی عمل۹۲

ادامه خاطره زایمان:

بخش ششم؛

رسیدیم به شهر عشق...به خاطر کرونا حرم خلوته خلوت بود....اولین بار بود صحن ها رو خالی از جمعیت و ازدحام می‌دیدم...آسمان آبی پر از ابر های های چاق و اسفنجی...سکوت دلپذیر و آرامش وصف ناشدنی صحن جامع رضوی...چای صلواتی که تو صحنه کوثر می‌خوردیم تو اون هوای سرد زمستان چقدرررر میچسبید....با طعم های دارچین، زنجبیل، هل....اون روزهایی که مشهد بودیم شهادت حضرت زهرا هم بود...هر روز پیاده از هتل میرفتیم حرم و در مسیر تو بازار چرخ می‌زدیم....نگاهم که به گنبد می‌افتاد دیگه اشک بود که می آمد....خسته بودم...از دست و پا زدن برای رسیدن به خواسته هام خسته بودم....از مشکلاتی که برا دخترم پیش آمده بود و تلاش بی نتیجه برای رفع مشکلش خسته بودم....انگاری کامل بریدم از زندگی....مدام بغض گلوم و می‌گرفت و چشمام چاله ی اشک میشد....

جمعه صبح بود به همسرم گفتم مراقب بچه ها باشه و تو هتل بمونه، می‌خوام تنها برم حرم...تنهایی رفتم...نشستم روبروی گنبد...گفتم آقاجان تلاش کردم نشد...صبور نیستم...آمده ام معامله...چیزی برای بخشیدن ندارم، جانمو میدم در عوض شفاعت کنید تمام مشکلات مربوط به بچه هام که از کوتاهی من مادر بوده رفع بشه و ضمانت کنید بعد من مادری مهربانتر، دلسوزتر، متعهد تر، و با ایمانتر نصیبشون بشه....دیگه سیل اشک امونم نمی‌داد....کاملا خودم رو باخته بودم...و تسلیم در برابر مشکلات( تو پرانتز بگم این زمان فشار روحی روانی که روم بود فوق العاده زیاد بود و من در برابر مشکلات تنهاااااای تنها بودم).....نماز جمعه رو به جماعت خواندیم...اولین نماز جماعتی بود که بعد محدودیت های کرونا برگزار میشد...

تو همون ایامی که مشهد بودیم خواب دیدم قبر مطهر حضرت رضا رو بدون ضریح اطرافش، من بودم و سه بچه داشتم که بازی میکردند( دو تا دختر اولم رو رو می‌دیدم ولی سومی رو نمیدونستم دختره یا پسر) مادرشوهرم آمد و گفت دفعه ی بعدی فلان کار رو بکن که پسر بشه....بیدار که شدم به فال نیک گرفتم....خلاصه روزهای سفر به پایان رسید و ما برگشتیم تهران....بعد از اون سفر به مدت ۲ ماه پریود هام کاملا منظم شد طبق روال قبلی، داروهامم کامل مصرف کرده بودم، وزنمم کامل به وزن دلخواه رسیده بودم ولی باز هم باردار نشدم...ایندفعه دکتر آز اسپرم نوشت برا همسرم...خیلی نگران بودم به هر سختی بود راضیش کردم و آز رو دادیم، خداروشکر جوابش مشکلی نداشت...دیگه خانم دکتر برام لتروزول نوشتن که با شروع پریودم از روز سوم بخورم تا ۵ روز، و روز ۱۲ ام آز تخمین فولیکول بدم....شروع پریودم مصادف شد با اول رجب سال ۹۹، سر هر نمازم دعای« یا من ارجوه لکل خیر، و آمن سخطه عند کل شر، یا من یعطی الکثیر بالقلیل، یا من یعطی من سأله، یا من یعطی من لم یسأله و من لم یعرفه تحننا منه و رحمه...اعطنی بمسألتی ایاک...جمیع خیرالدنیا و خیر الآخره....» رو می‌خوندم و اشک میریختم....

روز ۱۲ اهم رفتم سونو، توی تخمدان راست یک عدد فولیکول سایز ۲۱ داشتم، توی تخمدان چپ دو عدد سایز ۱۳ و ۱۰....دکتر گفت دو روز بعد ۲ تا آمپول اچ سی جی بزنم و این چند روز رو هر روز اقدام کنم....آمپول ها رو زدم و نگران و مضطرب ادامه دادم...بعد از آمپول دلدرد و کمردرد بدی گرفتم...تقریبا امیدی نداشتم، دردها درد پریودی بودن...دم عید بود و می‌خواستیم بریم شهرستان...به خاطر کرونا محدودیت سفر گذاشتن و ما زودتر از موعدی که محدودیت آغاز بشه رفتیم شهرستان...سر سال تحویل کلی دعا کردم....همچنان درد پریودی داشتم...انتظار و خوف و رجا دیوانه ام کرده بود...چشمای منتظر همسرم برا دیدن نتیجه فشار روانیمو بیشتر میکرد...دیدم نمیتونم دووم بیارم شروع کردم به خواندن چله ی زیارت عاشورا با صد سلام و صد لعن هدیه به شهید صفری...

چله ی حدیث کسأء هم شروع کردم....خیلی روزهای سختی بودن...هر روز به موعد پریودم نزدیک میشدم و دردهای پریودی داشتم...هر لحظه ممکن بود پریود بشم...خیلی شرایط نفس گیری بود...روز پریود فرا رسید درحالیکه درد داشتم خبری نشد...خوف و رجا گوشت تنم آب کرده بود...باید صبر میکردم تا ۲ هفته...چه جور می‌تونستم صبر کنم؟ جرأت آزمایش دادن نداشتم، جرأت بیبی چک گذاشتن هم نداشتم...نمی‌خواستم این امیدم هم ناامید بشه....روزی هزار بار دعا میکردم برا اونایی که چشم انتظار مثبت شدن بیبی چک هستن...

همسرم کنارم نبود برگشته بود تهران و هر روز پیام میداد حالمو میپرسید..‌‌‌‌‌‌‌اونم چشم انتظار بود...۵ روز عقب انداختم در حالیکه درد هم داشتم...کم کم دردهایم تموم شدن...یک هفته عقب افتاد....۱۰ روز عقب افتاد...هم خوشحال بودم هم میترسیدم...دو هفته عقب افتاد...خدایا یعنی ممکنه انتظار تموم شده باشه؟

تعطیلات عید تمام شد و برگشتیم تهران و هم همچنان داشتم چله رو ادامه میدادم...اولین روز بازگشت سریع رفتم یدونه بیبی چک برداشتن برم است کنم، عرق سرد رو پیشونیم نشسته بود...تست کردم و چشمامو دوختم به اون قاب کوچیک چند میلیمتری لعنتی...نفسم به سختی بالا میومد....

اولین خط قرمز شد...پر رنگ پر رنگ....صبر کردم...قاب پر شد...ثانیه اول هیچی، ثانیه دوم هیچی، ثانیه سوم یک هاله ی کمرنگ روی نوار خط انداخت....و من جونم از تنم رفت....باورم نمیشد یعنی مثبته؟ کاذب نباشه؟

بدو بدو رفتم یه تقویم برداشتم شروع کردم هفته ها رو شمردن....۴۰ هفته رو حساب کردم....طبق عادت میخواستم با پرشدن هر روز یه خونه رو رنگ کنم تا روز موعود....

صبح فرداش رفتم آز بتا دادم....چند روز بعد جواب رو گرفتم...عدد بالا بود....آز رو بردم پیش دکتر آذری، کلی بهم تبریک گفتن و بعد که نگاه کردن گفتن عدد که خیلی بالاست نکنه دو قلو باشه....بعد هفتم و حساب کردن گفتن نه برا این هفته طبیعیه که بالا باشه....برام سونو تشکیل قلب نوشتن که هفته ی بعد انجام بدم...سونو رو دادم و خداروشکر قلب کوچولوش میزد...

بله قبول دارم محیطم خیلی مهمه منظورتون اینه که ماما همراه هم مهمه؟

من مامای همراه نداشتم. عامل زایمانم خودشون ماما بودن . از اول هم تحت نظر پزشک نبودم.  بخاطر همین نمیتونم  در مورد مامای همراه نظر بدم.  

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز