2752
2734
عنوان

تاپیک جامع ***زایمان طبیعی پس از سزارین***

| مشاهده متن کامل بحث + 1684148 بازدید | 89781 پست

سلام دوست جونا

من از دیشب به لطف خدا شیاف مغربی رو شروع کردم و ماساژ سینه باروغن برای راحتی در شیردهی

فقط یکم از مصرف دمنوشا میترسم... آخه بارداری قبلیم 39هفته که شدم به توصیه ماما 3لیوان دمنوش گل گاو زبون خوردم و همون شب کیسه ابم کاملا ترکید و توراه بیمارستان ازشدت درد بخودم چندبارپیچیدم و وقتی رسیدم ضربان قلبش افت کرد و سز اورژانسی شدم ومعلوم شد بندنافش چندین دور بدجور دور گردنش بوده و من همه این اتفاقات رو از دمنوش میدونم... نمیدونم اصلا ربطی داره یانه... ولی چشم ترسیده شدم ..😱😱😱

دوستان شما تجربه ای نظری چیزی ندارین؟

خدایا بی نهایت بار شکرت...


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.


⭕️ دریافت واکسن آنفلوآنزا احتمال ابتلا به ویروس کرونا را ۳۶ درصد افزایش میدهد!

◀️ طبق بررسی وزارت دفاع آمریکا، خطر ابتلا به ویروسهای تنفسی مانند کرونا در بین افرادی که واکسن آنفلوآنزا دریافت کردهاند, ۳۶ درصد بیشتر از سایر افراد است!


🌐 https://tn.ai/2362444

نکات و راهکارهای زایمان طبیعی + خاطرات جالب کسانی که زایمان طبیعی رو «حتی بعد از سزارین» تجربه کردند، تو این تاپیک بخونید. «ختم هزار سوره قدر به نیت تسهیل زایمان+ثبت گزارش روزانه» رو تو این تاپیک دنبال کنید.
سلام دوست جونا من از دیشب به لطف خدا شیاف مغربی رو شروع کردم و ماساژ سینه باروغن برای راحتی در شیرد ...

مامای من هم تاکید داشت تا قبل از شروع درد از هیچ  دمنوشی استفاده نشه چون ریسک مدفوع کردن بچه رو بالا میبره. پله. شیاف مغربی. پیاده روی. قر کمر . پنگوینی راه رفتن اینا همش خوبه. 

2731

ماجرای ویبک من:

من شش سال پیش  پسرم باردار شدم. برا  زایمان بیمارستان دولتی ثبت نام کرده بودم که خیلی شلوغ بود. خیلیا ازش راضی بودن ولی من خیری ندیدم. هفته ۳۸ بود که بخاطر فشار بالا رفتم اورژانس و خانما رو دیدم که از درد به خودشون میپیچیدن و گریه میکردن اما کسی  رسیدگی نمیکرد. از اون شب خیلی از زایمان طبیعی ترسیدم و فرداش مستقیم رفتم مطب خصوصی و دو روز بعدش هم  خود خواسته سزارین شدم. ولی انگار لطف خدا بود. چون شبی که رفتم تشکیل پرونده بدم برا عمل متوجه شدم فشارم ۱۸ بوده و مسمومیت بارداری داشتم و دکتر اجازه نداد برم خونه و همون شب بستریم کردن.  و علیرغم اضافه وزن زیادی که داشتم بیمارستانی که تحت نظر بودم متوجه نشده بود .۳۵ کیلو اضاف وزن.🙄 واگر برا زایمان طبیعی صبر میکردم معلوم نبود چه بلایی سرم میومد. ازینکه میخواستم سرخود سزارین بشم حس عذاب وجدان داشتم اماهمین که فهمیدم مسمومیت بارداریه خیالم راحت شد و به حکمت خدا پی بردم.   

دوست داشتم فاصله سنی بچه بعدیم سه سال باشه که خدا نخواست. پسرم یک سالگی چشماش آب آورد و  تا سه سال درگیر بودم. تنبلی و انحراف و عینک و.... . همین که وضعیت چشمای پسرم ثابت شد و خدا رو شکر خوب شد باردار شدم که  باز انگار خدا تقدیرش طور دیگه بود و سه ماهگی سقط کردم. و تا مدتها جلوگیری کردم و و بعد از جلوگیری هم یکسال باردار نشدم. تا اینکه دی ماه ۹۸ متوجه شدم باردارم. 

ادامه داستان ویبک من :

نت گردیهای منم شروع شد و با چند تا پیج که زایمان طبیعی انجام میدادن آشنا شدم و دلم قنج رفت برا زایمان طبیعی . تا اینکه درمورد ویبک خوندم و مصمم شدم که ویبک کنم. 

سر خاطره بدی که از سقط قبلی و سونوهای مکرر داشتم تا پنج ماه زیر نظر هیچ دکتری نرفتم. فقط طبق تجربه خودم هفته دوازده رفتم سونو ان تی تا خیالم راحت باشه. 

از اول دوست دلشتم زیر نظر ماما باشم. چون حیطه  کاری ماما 

مادر و کودک هست و همه هم و غمشون زایمان سالم هست. دوتا مرکز مامایی زیر نظر داشتم تا اینکه با تحقیق کلینیک تولد آرام تحت نظر خانم فخار انتخاب کردم.)شیراز) خیلی خوشحالم که خدا ایشون سر راهم قرار داد. توکل و اعتقاد و تجربه زیادی دارن. 

گفتن تا هفته ی ۳۶ و ۳۸ هیچ قول و تضمینی نمیتونم بهت بدم.  ولی من عزمم رو جزم کردم. از اول رو کنترل وزن و رژیم غذایی سالم تاکید داشتن  .

خدا رو شکر هفته ۳۶ معاینه شدم و گفتن از لحاظ لگن خوبم و مشکلی نداره. بچه هم که سفالیک بود. 

مشکلی که من داشتم این بود که تاریخ زایمانم طبق سونو و پریودیم ده روز اختلاف داشت و روزای آخر همین خیلی باعث کلافگیم شد.طبق پریودی ۱مهر چهل هفته تمام بودم اما طبق سونو تا ۱۵ مهر وقت داشتم.

از طرفی فشار خانواده ها که برو سزاربن شو مگه دیوانه ای و این حرفا . از طرفی هم نگرانیم بابت اینکه  هفته ۴۲ باشم و بچه مدفوع کنه. 

نظر خانم فخار طبق سونو بود و میگفتن صبر کن ولی کاسه صبرم طر اومره بود و ششم مهر یه شیشه روغن کرچک سر کشیدم. 😷 


ادامه داستان ویبک من : نت گردیهای منم شروع شد و با چند تا پیج که زایمان طبیعی انجام میدادن آشنا شدم ...

آخ جون خاطره😍😍

❤ بچه دارشدن مثل یک جادوست.مثل افسانه ای شیرین و عجیب وغریب که سخت میشد باورش کرد. آخرچطور میشود یک دفعه مادرشد. ❤ همین که اولین بار نقطه ای تپنده را نشانت میدهند ومیگویند این بچه شماست،همه چیز تغییر میکند. دستت را میگذاری روی شکمت وحس میکنی ازهمین حالا بایدقوی تر باشی. باید محافظت کنی ازاین نقطه تپنده کوچک. باید حامی اش باشی،همراهش باشی. ❤ شروع به تکان خوردن که میکند فکرمیکنی دیگر خودت نیستی ، دیگر پاهایت روی زمین نیست، لذتی وجودت را میگیرد که با کمتر چیزی قابل قیاس است. ❤ با گدذشت هر روز و هرماه چقدر عاشق تر میشوی.چقدر قلبت میتپد برایش. برای اویی که هیچ نمیدانی چه شکلی خواهد بود. چشم هایش، دهانش، انگشت هایش. ❤ از همین روزهاست که نگرانش میشوی که چرا تکان نمیخورد، چرا نمیچرخد، چرا با لگدهایش نمیگوید من اینجام. ❤ بارداری مثل یک جورجادوست جادویی که همه چیز راتغییر میدهد جادویی که تورا تغییرمیدهد و دیگر اسمت را برای همیشه عوض میکند. ❤ بعد از این کسی هست که تورا مادر صدا خواهد کرد.....❤❤❤❤    ❤❤❤خدایاشکرت❤❤❤
ادامه داستان ویبک من : نت گردیهای منم شروع شد و با چند تا پیج که زایمان طبیعی انجام میدادن آشنا شدم ...

بقیش چیشد پس؟🤔

❤ بچه دارشدن مثل یک جادوست.مثل افسانه ای شیرین و عجیب وغریب که سخت میشد باورش کرد. آخرچطور میشود یک دفعه مادرشد. ❤ همین که اولین بار نقطه ای تپنده را نشانت میدهند ومیگویند این بچه شماست،همه چیز تغییر میکند. دستت را میگذاری روی شکمت وحس میکنی ازهمین حالا بایدقوی تر باشی. باید محافظت کنی ازاین نقطه تپنده کوچک. باید حامی اش باشی،همراهش باشی. ❤ شروع به تکان خوردن که میکند فکرمیکنی دیگر خودت نیستی ، دیگر پاهایت روی زمین نیست، لذتی وجودت را میگیرد که با کمتر چیزی قابل قیاس است. ❤ با گدذشت هر روز و هرماه چقدر عاشق تر میشوی.چقدر قلبت میتپد برایش. برای اویی که هیچ نمیدانی چه شکلی خواهد بود. چشم هایش، دهانش، انگشت هایش. ❤ از همین روزهاست که نگرانش میشوی که چرا تکان نمیخورد، چرا نمیچرخد، چرا با لگدهایش نمیگوید من اینجام. ❤ بارداری مثل یک جورجادوست جادویی که همه چیز راتغییر میدهد جادویی که تورا تغییرمیدهد و دیگر اسمت را برای همیشه عوض میکند. ❤ بعد از این کسی هست که تورا مادر صدا خواهد کرد.....❤❤❤❤    ❤❤❤خدایاشکرت❤❤❤

ادامه داستان ویبک من:

صبح ساعت هفت طی دو مرحله روغن کرچک خوردم. ظهر  حدودای یک و دو انقباضای خفیف مثل پریودی شروع شد. تو اون هفته دوبار دهانه رحمم تحریک کرده بودن. همون روز هم  معایتگنه شدم خانم فخار دوباره تحریک کردن و گفتن سه سانتی و دهانه رحمت نرم شده  . شب انقباضا خیلی قوی شد و تا صبح نخوابیدم. اما یهو دردا فروکش کرد تا اینکه ظهر هفتم مهر دوباره شدت گرفت. رفتم کلینیک و ان اس تی دادم درجه انقباضام رو صد بود  و دهانه رحمم حدود ۴ ساتت بود. از همونجا رفتم بیمارستان . ساعت حدود ۶ بستری شدم و ساعت هشت خانم فخار اومدن. دوباره معاینه شدم اما پیشرفت نمیکردم که با تحریک شدم ۵ سانت.  کیسه آبم زدن و انقباضام ادامه داشت تا اینکه حدود سه شب فول شدم. پزشک کشیک اومد و اولتیماتوم داد اگه تا پنج بچا نیومد باید سزاربن بشم. دردا وحشتناک بود اما انقباضام جون دار نبود. بخاطر همین بچه به سمت بالا کشیده شد. سه ساعت تمام من تو مرحله زور زدن بودم. بینش که دیدن  خیلی خسته هستم نیم ساعت بهم استراحت دادن  و دوباره زور زدن شروع شد.ساعت شیش پرستارای بخش اومدن معاینه و دیدن بچه رفته بالا. گفتن سریع به پزشک بگین بیاد برا سزارین.ولی دیگه خسته شده بودم. از طرفی استرس سزارین بعد از این همه درد از طرفی هم نگران بچه. از استرس و درد فریاااد میکشیدم

 اما  چون ضربان قلب بچه خوب بودخانم فخار اعتنایی نکرد. 

رفت سر گوشی و زیارت عاشورا رو گذاشت و دست به کار شد. یه ماما رو شکمم فشار میداد و خانم فخار هم فک کنم تا آرنج داخل بود دستش😅  . یکی یکی ائمه رو صدا زد. بهم گفت متوسل شو به حضرت رقیه که خیلی حاجت میده. خیلی لحظه خاصی بود . بین بیم  و امید. .اما خواست خدا و ائمه  و تجربه خانم فخار بود که  ۶ و بیست دقیقه بچه رو کشیدن پایین. و من بیست دقیقه بعد از اولتیماتوم دوم برا سزارین زایمان کردم. همین که دخترم رو گذاشتن رو سینم همه دردای دوازده ساعت پیش یادم رفت. انگار نه انگار که یه ساعت پیش نعره میزدم. 

در واقع بدون انقباض زایمان کردم. و این بخاطر اشتباهی بود که کردم وبدون درد رفتم روغن کرچک خوردم. 

متاسفانه بیمارستانای شیراز برا ویبک همکاری نمیکنن . با اینکه همه زحمت ماما میکشه اما نظر پزشک ارجحیت داره. اگه میشد و آمپول فشار میزدن  حداقل انقباضام جوندار تر بود. 

خلاصه از من به شما نصیحت توصیه های پزشک و ماما رو گوش کنین و سرخود چیزی نخورین. 

ایشالا همه اونایی که ارزوی  زایمان طبیعی دارن موفق بشن و دامن همه اونایی که بچه میخوان و سبز کنه.  

ادامه داستان ویبک من: صبح ساعت هفت طی دو مرحله روغن کرچک خوردم. ظهر  حدودای یک و دو انقباضای خ ...

قدم دختر کوچولوت مبارک باشه عزیزم و موفقیتت تو وی بک هم مبارکت باشه 😍

❤ بچه دارشدن مثل یک جادوست.مثل افسانه ای شیرین و عجیب وغریب که سخت میشد باورش کرد. آخرچطور میشود یک دفعه مادرشد. ❤ همین که اولین بار نقطه ای تپنده را نشانت میدهند ومیگویند این بچه شماست،همه چیز تغییر میکند. دستت را میگذاری روی شکمت وحس میکنی ازهمین حالا بایدقوی تر باشی. باید محافظت کنی ازاین نقطه تپنده کوچک. باید حامی اش باشی،همراهش باشی. ❤ شروع به تکان خوردن که میکند فکرمیکنی دیگر خودت نیستی ، دیگر پاهایت روی زمین نیست، لذتی وجودت را میگیرد که با کمتر چیزی قابل قیاس است. ❤ با گدذشت هر روز و هرماه چقدر عاشق تر میشوی.چقدر قلبت میتپد برایش. برای اویی که هیچ نمیدانی چه شکلی خواهد بود. چشم هایش، دهانش، انگشت هایش. ❤ از همین روزهاست که نگرانش میشوی که چرا تکان نمیخورد، چرا نمیچرخد، چرا با لگدهایش نمیگوید من اینجام. ❤ بارداری مثل یک جورجادوست جادویی که همه چیز راتغییر میدهد جادویی که تورا تغییرمیدهد و دیگر اسمت را برای همیشه عوض میکند. ❤ بعد از این کسی هست که تورا مادر صدا خواهد کرد.....❤❤❤❤    ❤❤❤خدایاشکرت❤❤❤
ادامه داستان ویبک من: صبح ساعت هفت طی دو مرحله روغن کرچک خوردم. ظهر  حدودای یک و دو انقباضای خ ...

خب خانوم خسته نباشی خوان دومم رد کردی ^_^

به سلامتی ان شا الله مبارک باشه

و خدا قوت در بچه داری

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز