2733
2734
عنوان

داستان ازدواجم بیا ببین چقدر ساده ام🙂

| مشاهده متن کامل بحث + 4778 بازدید | 134 پست

بعد گریه کردم گفتم   من مگه تاحالا  باعث شدم میان مردم سر خم کنین ابروتونو بردم؟ ک همینجوری خواستین از من خلاص شین 

بعد ب شوهرم گفتم فردا ببر منو خونمون من اینجوری عروس نمیشم عمه ات رو بزرگ حساب کردم رو حرفش حرف نزدم ولی من  اینجوری حقیرانه نمیام تو این خونه 

بعد فردا اومدم خونه مادرم  

مامانم زنگ زد. ب خواهرشوهرم که لاقل ی جشن ساده بگیریم برن  سر خونشون شما لباس عروس پیدا کنین منم چند نفر از خانوادم دعوت کنم 

بعد عین خیال خواهرشوهرام ک نبود جشن من  خواهرشوهرم عکس پیراهن  خودشو برام فرستاد ک بیارم اینو بپوش برا عروسیت 😐 یعنی به خودشون یه زحمت نمیدادن برن برام یه لباس عروس پیدا کنن منم گفتم نه نمیخوام اینو مگه عروس میپوشه  یه پیراهن صورتی قدیمی و بزرگ بود 

بعد ب مامانم گفتن اینا  ب من لباس عروس  پیدا نمیکنن خودت پیدا کن 

مامانم لباس عروس دختر همسایمونو ک شوهرش خودکشی کرده بود رو اورد اشک تو چشام جمع شد  من لایق اینا بودم بله با احمقیم لایق همه این حقیری بودم 

واقعا اون لباس عروس نه پف داشت نه تمیز بود نه. اندازم بود  چرک و کثیف 

حالا چاره نداشتم  بعد یه ارایشگاه چرت  نزدیکیمون بود رفتم ارایشم کردن هرکی میومد میدید دستام خالیه هیچی نیاوردم نه کیف عروس نه گل و ناراحتم میگفتن اخه چرا اینجوری مگه عروسم بی کس میمونه چیشد ماجرا رو تعریف کن منم واقعا اعصابم داغون بود حتی با یه زن حرفم شد تو ارایشگاه ک به تو چه 

 من تک و تنها تو ارایشگاه بودم خواهرشوهرهام نبودن هیچکس نبود حتی یه شنل هم نداشتم کفش هم کتونی هامو شسته بودم پوشیدم زیر لباس عروسیم🥺😭 چادر انداختن سرم

بعد عوض اینکه شوهرم بیاد منو از ارایشگاه برداره داییم اومده بود🙂 شوهرم منتظر بود ارایش خواهراش تموم شه باهم  بیان یه زحمت نمیداد. ب اونا ک با آژانس بیان خودش بیاد منو ببره 

ماشینو تزئین هم نکرده بودیم 

خلاصه اومدم خونه سه تا خاله و دوتا دایی و زنداییم بودن هیشکی نبود بابام هم ک قهر کرده بود بازم از من 

بعد یک ساعت شوهرم مستقیم اومدن با خواهراش 


خونمون 

بعد  کمی رقصیدن 

خواهرشوهرام برام شاباش 5 هزار تومن پول میدادن تو فیلم دیدم 5 هزار تومن 

فکر کنم اونا با 50 تومن جشن داداششونو تموم  کردن  کادو اینا هم ندادن اصلا 

بعد تموم شدن جشن سریع ارایششونو شستن اسنپ گرفتن و الفرار ک فرش ها موند 

مارو تا خونه همراهی نکردن 


ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



2731

اشکال نداره اگ اشتباه کردید اشتباه رو همه دارند بدیش اونجاست که خودتون رو گول میزنید از اشتباهتون دفاع کنید متاسفانه حکایت شماست استارتر

آقایون به هیچ وجهه در تاپیک های بنده حضور نداشته باشند کامنت نذارند لایک نکنند ریپلای نکنند.در جایی ام کامنت میذارم اصلا لایک یاریپلای نکنید

😑,حماقت چیه این نهایته خریته چرا جدا نشدی 😐والا مخت تاب داشته😑 مرد و خانواده اوج بی عرزگی بعد تو هی ادامه میدی از عالم و ادمم ایراد میگیری ک اهمیت نمیدادن ب من میریدی بهشون مهریه اجرا میزاشتی با عزت جدا میشدی ن عین ی دختر ببخش ولی بد یا ب قول خودت بیوه میرفتی سر خونه زندگی😐مقصر اول تا اخرش خودتی کاش میشد از تو گوشی ی چک محکم بزنمت

فقط 12 هفته و 6 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40
خدایا شکرت.🌸قانون مزرعه میگه:تو تصمیم میگیری چی بکاری، اما تو فصل برداشت تو موظفی اونچه که کاشتی رو برداشت کنی🤫
😑,حماقت چیه این نهایته خریته چرا جدا نشدی 😐والا مخت تاب داشته😑 مرد و خانواده اوج بی عرزگی بعد تو ...

واقعا حقمه همه چی 

من تو عقد خریت کردم رابطه داشتم با همسرم میترسیدم از طلاق چون تو خانواده ما قبل عروسی رابطه داشتن جرم حساب میشد بابام گفت طلاق بگیر من قبول نکردم هم میخواستم جدا بشم هم نمیخواستم  چون فکر اینکه پدرمادرم بفهمه بکارتمو از دست دادم منو دیونه میکرد میگفتم لاقل عروسیمون بشه بعد. ب فکر طلاق بیفتم هرچند جراتشو نداشتم

تا اینجا فقط ایراد از خوانوادش بوده نه خودش

خودش ک نهایتا لوس بود تک پسر بود بی حد و مرز زندگی کرده بود عادت داشت ک حرف فقط حرف اون باشه 

بعد تاوانشو داد خودشم ارزو به دل موند 

واقعا حقمه همه چی  من تو عقد خریت کردم رابطه داشتم با همسرم میترسیدم از طلاق چون تو خانواده ما ...

یعنی بخدا سرم درد اومد با خوندن تاپیکت ی بکارت ارزش این همه تحقیر و داشت مگه سر خیابون از دستش دادی شوهر قانونیت بوده !

بعدشم بخدا ب دست بابات کشته میشدی بهتر از این حقارت بود

فقط 12 هفته و 6 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40
خدایا شکرت.🌸قانون مزرعه میگه:تو تصمیم میگیری چی بکاری، اما تو فصل برداشت تو موظفی اونچه که کاشتی رو برداشت کنی🤫
یعنی بخدا سرم درد اومد با خوندن تاپیکت ی بکارت ارزش این همه تحقیر و داشت مگه سر خیابون از دستش دادی ...

گذشت و نفرین های مادرشوهرمو از همه جا میشنیدم  بعد سه ماه از عروسیمون حامله شدم   اوایلش گفت میخوام سقطش کنیم چی بگم اخه برا یه ازمایش بردن زورش میومد یه سونوگرافی زورش میومد ک من میخواستم سقطش کنیم تو نگه داشتی

 اینم شده بود سرویس شخصی دامادشون مدام ب اونا نوکری میکرد  یروز واقعا حرصم دراومد منو بزور میبرد دکتر تا ک دامادشون زنگ میزد بیا منو ببر دکتر سریع میرفت میبرد 

منم زنگ زدم مادرم ک ماشینو برا راحتی من گرفتی یا شوهرخواهرشوهرم باید بفروشیش 

ب شوهرم گفتم مامانم میخواد بفروشه ماشینو ببر بذار دم خونه مادرم 

بعد شوهرم عصبانی شده بود ک چرا میفروشه من نمیتونم نوکری کنم ب خواهرم اخه اونوقت 

بعد با دامادشون اومد خونه دانادشون میگفت اگه بفروشه ماشینو من کارم میمونه اخه  این حرفش بیشتر منو حرص داد 

مامانم ک دو دل بود بفروشه نفروشه  گفتم بفروش حرف دیگه ای نزن 

شوهرم ماشینو گذاشت دم در اومد خونمون  یه دعوایی کرد داشت خودشو خفه میکرد خودشو میزد ک من بترسم  ب مامانم بگم نفروشه ماشینو منم بیخیال نشسته بودم  بعد دید من بیخیال نشستم از دستم گرفت یه حلقه ای از لوله گاز اویزون کرده بود سر منو توش کرد گفت تورو هم میکشم خودمو هم بچه ای که تو شکمتو هم میکشم 

گفتم  بکش نکشی مرد نیستی  یکم طنابو فشار داد بعد ولم کرد😐🥺

گذشت و نفرین های مادرشوهرمو از همه جا میشنیدم  بعد سه ماه از عروسیمون حامله شدم   اوایلش گ ...

🙄🙄🙄🙄🙄

فقط 12 هفته و 6 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40
خدایا شکرت.🌸قانون مزرعه میگه:تو تصمیم میگیری چی بکاری، اما تو فصل برداشت تو موظفی اونچه که کاشتی رو برداشت کنی🤫
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687