2733
2739
عنوان

داستان واقعی 🪴🍀🌹شروع دوباره 🪴🍀🌹 (از قبل تایپ شده)

| مشاهده متن کامل بحث + 8487 بازدید | 167 پست

با صدایی که از شدت استرس به لرزه افتاده بود گفتم راستشو بخواید من باید فکر کتم نمیدونم چی باید بگم توروخدا منو همینجا پیاده کنید خودم بقیه مسیر رو میرم خوش ندارم کسی مارو باهم ببینه بدون حليمه صورت خوشی نداره

حمید به حرفم گوش داد ماشین رو نگه داشت رو برگردوند سمتم و گفت من دو روز دیگه منتظر جوابم تا با خانواده ام بیام از روزی که دیدمت دلم و بهت باختم و طاقت ندارم با رنگ و رویی کع از خجالت سرخ شده بود به سرعت از ماشین پیاده شدم و به سمت خونه پا تند کردم تا صبح از ذوق حرفای همید خوابم نبرد زودتر از موعد حاضر شدم و به سمت مدرسه راه افتادم نیم ساعت بعد حليمه رو دیدم که از ماشین حمید پیاده شد به سمتم اومد و گفت دیونه چرا نموندی بیایم دنبالت مامانت گفت خیلی وقته اومدی ناقلا نکنه از حمید خجالت میکشی فهمیدم از همه چیز خبر داره و انکار من بی فایده است سر به زیر انداختم

خودش باید ارزشتو بدونه، خودش باید بفهمه وقتی تو هستی خیلی کارا میرن تو لیستِ اضافه کاری، نه اینکه بدویی، بجنگی، حرص بزنی تا ثابت کنی جایگاهتو

لبخندی زدم و گفتم دیونه دست زیر چونه ام انداخت سرمو بالا آورد و گفت من زن داداش خجالتی نمیخوام ها سرچرخوندم و بلند شدم دنبالم اومد گفت فرشته نظرت چیه واقعا از حمید خوشت نمیاد بهش بگم نظرت منفیه؟! سریع و بدون فکر برگشتم و بالحن تندی گفتم نه من کی گفتم نظرم منفیه یهو یادم به کار احمقانه ای که کردم افتاد هینی کشیدم و جلوی دهنمو گرفتم که حليمه پقی زد زیر خنده و گفت خاک بر سرت کنم فرشته که عاشق شدنت هم خنده داره پس توروخدا زودتر جواب داداشمو بده طاقت نداره خلاصه بگم خیلی زود جواب مثبت به گوش حمید رسید و چند روز بعد آخر هفته پدر حمید به دیدن پدرم اومد پدرم که ابهت و مال و منال خانواده حمید بیشتر از هرچیزی به چشمش اومده بود بدون مشورت با من و حتی مادرم و خانواده اش به اونها اجازه داده بود که همون فرداش

خودش باید ارزشتو بدونه، خودش باید بفهمه وقتی تو هستی خیلی کارا میرن تو لیستِ اضافه کاری، نه اینکه بدویی، بجنگی، حرص بزنی تا ثابت کنی جایگاهتو


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

برای خواستگاری بیان مادرم که متوجه قضیه شده بود بلوایی به پا کرد که بیا و ببین به هیچ عنوان دلش به حمید رضا نبود پدرم که رضایت من رو دید پشتم دراومد و در جواب حرفای مادرم گفت خانم اینا به اندازه‌ای دارن که دخترمون نیاز نداشته باشه دست به سیاه و سفید بزنه دردت چیه بیاد برادرزاده ها و خواهرزاده های یه لا قبای تو رو بخواد اون زمان تو اوج بچگی و خامی از این حمایت پدرم خوشحال بودم پدرم به کسی حرفی نزده بود و حتی به قدری خانواده حمید رو از خودمون بالاتر میدونست که به هیچ کس اجازه اظهار نظر نمی‌داد

خودش باید ارزشتو بدونه، خودش باید بفهمه وقتی تو هستی خیلی کارا میرن تو لیستِ اضافه کاری، نه اینکه بدویی، بجنگی، حرص بزنی تا ثابت کنی جایگاهتو

خانواده حمید برای خواستگاری پا به خونمون گذاشتن مادرش که انگار دور از جون وارد طویله شده بود با پر روسریش جلوی بینیش رو گرفته بود و به هیچ عنوان حرفی نمیزد و چیزی از پذیرایی که بردم لب نزد حليمه و حمید اما جای بقیه هم ذوق و شوق داشتن خیلی زودتر از چیزی که فکر میکردم جواب بله به حمید دادم و منو حمید با مهریه 14 سکه به عقد هم دراومدیم حمید ازم خواست که مدرسه رو کنار بذارم مدام دم گوشم میخوند که مال و اموال پدرم مال منه درس خوندن چه معنی داره

خودش باید ارزشتو بدونه، خودش باید بفهمه وقتی تو هستی خیلی کارا میرن تو لیستِ اضافه کاری، نه اینکه بدویی، بجنگی، حرص بزنی تا ثابت کنی جایگاهتو
2731

متقابل رفتار سرد و بی تفاوت مادر حمید مادر من هم روی خوش به حمید نشون نمی‌داد اکثر اوقات رو خونه پدر حمید بودم و در جواب بی احترامی های مادرش بخاطر حمید حرفی نمیزدم و احترام میذاشتم اونجا بود که متوجه شدم پدر حمید توی شهر زن و زندگی و حتی بچه‌های دیگه ای هم داره که با این زن و بچه ها رفت وآمد ندارن و زندگی جداگانه‌ای دارن مدرسه رو بیخیال شدم و حليمه هم دیگه مدرسه نرفت و جفتمون ترک تحصیل کردیم تا اون روز فکر میکردم حمید صبح ها سرکار میره ولی بعد از عقد متوجه شدم حمید تن پرور تر از این حرفاست صبح با دوستاش از خونه میزد بیرون و شب به خونه میومد و وقتی ازش میخواستم سرکار بره و به فکر زندگی مون باشه خنده ای تحویلم میداد و میگفت نگران نباش فرشته این همه ثروت پدرم مال ماست کار میخوام چیکار

خودش باید ارزشتو بدونه، خودش باید بفهمه وقتی تو هستی خیلی کارا میرن تو لیستِ اضافه کاری، نه اینکه بدویی، بجنگی، حرص بزنی تا ثابت کنی جایگاهتو

دو سه ماهی عقد بودیم مادر حمید حتی جواب سلامم رو هم نمی‌داد تو این مدت حليمه عروسی در خور و شایسته ای گرفت و راهی خونه زندگی خودش شد و مادرم اصلا حاضر نبود حمید پا به خونمون بذاره هر روز ازم میخواست این عقد رو بهم بزنم و خودم رو با یه آدم بیکار و متکی بدبخت نکنم من گوشم بدهکار نبود از مادرم ناراحت بودم و از حمید خواستم که زودتر عروسی بگیریم و زندگی مون رو شروع کنیم مادر حمید وقتی تصمیم یهویی مون رو شنید گفت نکنه بند رو آب دادی که اصرار. داری زودتر عروسی بگیرید نتونستی خودتو نگه داری اشک چشمام رو خیس کرده بود گفتم تهمت نزن حاج خانم این حرفا درست نیست

خودش باید ارزشتو بدونه، خودش باید بفهمه وقتی تو هستی خیلی کارا میرن تو لیستِ اضافه کاری، نه اینکه بدویی، بجنگی، حرص بزنی تا ثابت کنی جایگاهتو

منم مثل دخترتونم توی حرفم پرید وگفت نه نیستی تو اصلا در شأن این خونه و خانواده نیستی اگر اصرار حمید نبود هیچوقت راضی به این وصلت نمی‌شدم الانم بهت میگم ما الان شرایط عروسی گرفتن و خونه زندگی درست کردن نداریم اگر خیلی اصرار داری یه مهمونی ساده میگیرم و بعد میایی تو همین خونه و با خودم زندگی میکتی بچه بودم و احمق نمیدونستم این کار شروع بدبختی های دیگه است قبول کردم و بدون جهاز و بدون رضایت قلبی خانواده ام با یه جشن ساده راهی خونه حمید شدم مادرش از هیچ اذیت و آزاری دریغ نمی‌کرد

خودش باید ارزشتو بدونه، خودش باید بفهمه وقتی تو هستی خیلی کارا میرن تو لیستِ اضافه کاری، نه اینکه بدویی، بجنگی، حرص بزنی تا ثابت کنی جایگاهتو

حمید هم کع مدام با دوستاش از این قمار خونه به اون قما. خونه بود و من فکر میکردم که دنبال کاره یکسالی از عروسی مون گذشته بود که یک روز چند تا جوون که سروضع شون بی شباهت به ارازل و اوباش نبودن درب خونه رو زدن مادرشوهرم درب رو باز کرد با حرفایی که شنیدم جون از تنم رفت حمید قمار کرده بود و مبلغ زیادی بدهکار شده بود این وسط بود متوجه شدم معتاد شده و هر روز و شبش تو قمار خونه میگذره سفته دست مردم داشت و فراری شده بود

خودش باید ارزشتو بدونه، خودش باید بفهمه وقتی تو هستی خیلی کارا میرن تو لیستِ اضافه کاری، نه اینکه بدویی، بجنگی، حرص بزنی تا ثابت کنی جایگاهتو
2740

مادرشوهرم این کارا رو هم از چشم من میدید و کلی حرف بارم کرد که شوهر نگهدار نیستم و نمیدونم تو زندگیم چی میگذره خیلی زود حمید رو پیدا کرد ماشین زیر پاش رو فروخت بدهیش رو تسویه کرد و ازش قول گرفت که اگر دوباره سمت این کارا بره به کل حمایتش رو از حمید دریغ میکنه دیوانه وار حمید رو دوست داشتم و نذاشتم گوشه ای از این حرفا به گوش خانواده ام مخصوصا مادرم برسه رفت و آمدم به خونه پدرم کم شده بود و سرم گرم زندگی خودم بود بی احترامی های مادرشوهرم رو با جون و دل تحمل میکردم عشق حمید چشمم رو کور کرده بود و فکر میکردم چون حمید مثل قبل بیرون نمیره دست از این کارا برداشته

خودش باید ارزشتو بدونه، خودش باید بفهمه وقتی تو هستی خیلی کارا میرن تو لیستِ اضافه کاری، نه اینکه بدویی، بجنگی، حرص بزنی تا ثابت کنی جایگاهتو

دوسه سالی که گذشت متوجه شدم که حمید اینبار بدهی بیشتر از قبل به بار آورده و سفته ای که دست طلبکار ها داره مبلغش خیلی بالاست حکم جلبش رو گرفته بودن و پدرشوهرم تحت هیچ شرایطی حاضر نبود بدهی حمید رو پرداخت کنه حمید رو روانه زندان کردن شب و روز من با گریه میگذشت این وسط باردار نشدنم هم شرایط رو بدتر کرده بود و مادرشوهرم مدام زخم زبونم میزد که اگر اجاقت کور نبود الان بچه ام سرش گرم بچه اش و زندگیش بود و...

خودش باید ارزشتو بدونه، خودش باید بفهمه وقتی تو هستی خیلی کارا میرن تو لیستِ اضافه کاری، نه اینکه بدویی، بجنگی، حرص بزنی تا ثابت کنی جایگاهتو

دلم برای حمید تنگ شده بود با التماس از پدرشوهرم خواستم بدهی حمید رو پرداخت کنه در جواب اشک و آه خواهش های من رضایت داد با شرایطی که میگه حمید رو از زندان آزاد کنه اینکه برامون خونه مستقل با مختصر وسایلی اجاره کنه تا بلکه حمید برای خرج خونه و زندگی به گردنش بیفته دست از عیاشی برداره خیلی زود خبر به مادرم ذسید پدرم رو دنبالم فرستاده بود وقتی رفتم و مادرم رو دیدم اشکم سرازیرشد مادرم حمید رو نفرین می‌کرد و ازم میخواست ازش جداشم تا باردار نشدم این دندون لق رو از دهنم بکنم اما گوشم بدهکار نبودمادرم وقتی دید که به حرفاش گوش نمیدم وقتی آماده رفتن شدم با عصبانیت گفت

خودش باید ارزشتو بدونه، خودش باید بفهمه وقتی تو هستی خیلی کارا میرن تو لیستِ اضافه کاری، نه اینکه بدویی، بجنگی، حرص بزنی تا ثابت کنی جایگاهتو

فک نکن از حال و روزت خبر ندارم فرشته دست به زمین کوبید و با اشک گفت طلاق که نمیگیری ولی از خدا میخوام خون مون با خون این ٱدم قاطی نشه تا از این آدم نسلی ادامه دار بشه با دلی شکسته از خونه پدرم برگشتم خیلی زود کارای آزادی حمید انجام شد و حمید به خونه اومد پدرشوهرم شهر خونه ی کوچیکی اجاره کرد و مختصر وسیله ای برامون گرفت و ماشین کارکرده ای برای حمید گرفت تا با مسافر کشی خرج مون رو درآره و اینجور شد که زندگی مستقل منو حمید شروع شد

خودش باید ارزشتو بدونه، خودش باید بفهمه وقتی تو هستی خیلی کارا میرن تو لیستِ اضافه کاری، نه اینکه بدویی، بجنگی، حرص بزنی تا ثابت کنی جایگاهتو

روز و ماه و سالم به امید بارداری می‌گذشت و هرسال نامید تر از قبل بود و زخم زبون خانواده حمید نمک به زخمم شده بود مادرشوهرم مریض شد و بیمارستان بستری شد برای عیادت بیمارستان رفتم و وقتی متوجه شدم که حليمه حامله است با ذوق گفتم من همراهش میمونم تو برو خونه اینجا نمون خطرناکه و حليمه رو راهی خونش کردم مادرش گلنسا خانوم زن بسیار مغروری بود یک هفته همراهش بودم تا وقتی مجبور نمیشد حرفی نمیزد و اگر چیزی هم میگفت زخم زبون بود و نیش اجاق کوری جوری که هم اتاقی ها هم دلشون به حالم میسوخت

خودش باید ارزشتو بدونه، خودش باید بفهمه وقتی تو هستی خیلی کارا میرن تو لیستِ اضافه کاری، نه اینکه بدویی، بجنگی، حرص بزنی تا ثابت کنی جایگاهتو

بعد یک هفته که ترخیص شد به خونه ام اومدم متوجه شدم حمید این یک هفته خونه نیومده و دوباره افتاده رو دور قمار بازم باخت و سفته و بدهی و فروش ماشین و بدبختی جدید اینبار پدر حمید به کل حمایتش رو از ما برداشت و پیغام فرستاد که حمید از ارث محروم شده و ارثیه حمید همین بدهی هایی بوده که برای قماربازی هاش پرداخت کرده

مجبور شدم برای خرج خونه به رستوران برای کارگری برم و کلا بیخیال حمید و کاراش شدم و فکر میکردم چون چیزی تو دستش نیست و مالی نداره سمت این کارا نمیره صبح تا شب سرکار بودم و خسته به خونه میومدم و حمید گاهی شبا اصلا خونه نمیومد

خودش باید ارزشتو بدونه، خودش باید بفهمه وقتی تو هستی خیلی کارا میرن تو لیستِ اضافه کاری، نه اینکه بدویی، بجنگی، حرص بزنی تا ثابت کنی جایگاهتو
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687