مادرشوهرم به برادر شوهرم گفته به شوهرمم زنگ زده گفته
دو هفته پیش ناهار دعوتشون کردم ناهار بردیم بیرون
عید هم ما رفتیم مسافرت نه خانواده ی من و نه خانواده ی همسرم هیچ کدوم نیومدن خونمون
ولی دو هفته پیش دعوتشون کردم بیرون
چن روز پیش گلایه کرده ک ما رو دعوت نمی کنی
بخدا چن بار به شوهرم گفتم میگه اگه امشب خانواده ی منو گفتی باید فرداشبش خانواده ی خودت رو دعوت کنی
بخاطر اینکه اگه سالادی چیزی اضافه اومد هدر نره
بهش میگم من اونجوری تنها خسته میشم دوشب پشت سر هم مهمونی
میگه نه باید اونطوری دعوت کنی انقدر پشت گوش انداخت ک الان مامانش حرف زده برامون